جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با شست و شو

شست و شو

شست و شو
شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی. شستن چیزی. غسل. (فرهنگ فارسی معین) :
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست.
حافظ.
رجوع به شستشو و شست و شوی شود.
- شست و شو دادن، شستن. پاک کردن:
گر عاشقی ز گرد علائق غمین مباش
کآن لعل آبدار دهد شست و شوی دل.
صائب تبریزی (از آنندراج).
ز سیل اشک چنان شست و شوی دیده دهم
که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم.
حکیم کاشی (از آنندراج).
- شست و شو کردن، شستن. شستشو کردن. غسل کردن:
خدای را به میم شست و شوی خرقه کنید.
حافظ.
- شست و شو کردن کسی را، بسیاری بد و دشنام و ناشایست گفتن بدو. سخت و بسیار بد و زشت گفتن. دشنام فراوان دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

شست و شوی

شست و شوی
شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی، و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود.
- شست و شوی خوب کردن، شست و شوی طرفه دادن. گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج).
- ، بسیار سخن گفتن از راه نصیحت و دلسوزی. (آنندراج).
- شست و شوی طرفه دادن، گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج) :
ننگ هم چشمی است مانع ورنه از طوفان اشک
شست و شویی طرفه می دادیم این افلاک را.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب شست و شوی خوب کردن در ذیل همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا