فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
سردار. (غیاث). منتخب و برگزیده. (آنندراج). رئیس. مهتر. فرمانده: خواجه های سیاه با ریش سفید و سرکردۀ مزبور بوده. (تذکرهالملوک چ 2 ص 18). فهیم بن ثولاء سرکردۀ شرطیان بوده در بصره. (منتهی الارب). در جهان سیم تنان بی حد و سرکرده تویی روز در سال بسی باشد و نوروز یکی. محسن تأثیر (از آنندراج)
کنایه از سوراخ مقعد باشد. (برهان). مقعد. (رشیدی) (آنندراج) : هر گه که سرسفرۀ کس گردد شق کوهان شتر خواهد و مقل ازرق هر روز به موم زرد مرهم کردن صحت پس از آن طلب نمودن از حق. یوسفی طبیب (از آنندراج)
کنایه از سوراخ مقعد باشد. (برهان). مقعد. (رشیدی) (آنندراج) : هر گه که سرسفرۀ کس گردد شق کوهان شتر خواهد و مقل ازرق هر روز به موم زرد مرهم کردن صحت پس از آن طلب نمودن از حق. یوسفی طبیب (از آنندراج)
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف). - ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد: بدو گفت کای یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان. فردوسی. ز دست یکی ناسپرده جهان نه گردی نه نام آوری از مهان. فردوسی. پدرمرده و ناسپرده جهان نداند همی آشکار و نهان. فردوسی
دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف). - ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد: بدو گفت کای یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان. فردوسی. ز دست یکی ناسپرده جهان نه گردی نه نام آوری از مهان. فردوسی. پدرمرده و ناسپرده جهان نداند همی آشکار و نهان. فردوسی
مرکّب از: سر + ’ا’ واسطه + پرده، پرده سرا. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بارگاه پادشاهان را گویند. (برهان)، خیمه. (غیاث)، سرایچۀ پادشاهان. (شرفنامۀ منیری)، سرادق. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ربنجنی)، فسطاط. (ملخص اللغات حسن خطیب)، سرا بمعنی خانه است، پرده نیز معروف است و برای پادشاهان خانه ای که در سفر از خیمه برپا کنند سراپرده گویند، در دور آن پرده کشند که بمنزلۀ دیوار و حایل خارج پرده باشد. (آنندراج) : یک روز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بودبر اسب... و مر آن را حدیقه الرحمن نام کرده بود سراپردۀ خویش آنجا برد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، سراپرده از دیبه رنگ رنگ بدو اندرون خیمه های پلنگ. فردوسی. به پیش سراپردۀشاه برد بیفکند و ایرانیان را سپرد. فردوسی. خم آورد پشت و سنان ستیخ سراپرده برکند و هفتاد میخ. فردوسی. گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه. منوچهری. ملکی کش ملکان بوسه به اکلیل زنند میخ دیوار سراپرده بصد میل زنند. منوچهری. چو بشنید کآمد یل سرفراز برون زد سراپرده و خیمه باز. اسدی. پس روز دیگر سراپرده بصحرا بردند و لشکریان بیرون آمدند. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)، چون از سراپردۀ خاقان فغان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 8)، سرد و گرم زمانه ناخورده نرسی بر در سراپرده. سنائی. منصور چند مرد را در سراپرده پنهان کرده بود. (مجمل التواریخ)، طاق و رواق ساز بدروازۀ عدم باج و دواج نه بسراپردۀ امان. خاقانی. و سراپردۀ خسرو سیارگان از ساحت چهار ارکان فروگشادند. (سندبادنامه ص 219)، چون اشارت رسید پنهانی از سراپردۀ سلیمانی. نظامی. وگر طارم موسی از طور بود سراپردۀ احمد از نور بود. نظامی. گلخنی مفلس ناشسته روی مرد سراپردۀ انوار نیست. عطار. خود سراپردۀ قدرش ز مکان بیرون بود آنکه ما در طلبش کون و مکان گردیدیم. سعدی. دل سراپردۀ محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست. حافظ. ز محرمان سراپردۀ وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم. حافظ. جان هوادار وصل خرگاهت دل سراپردۀ مودت اوست. نظام قاری. ، پردۀ بلندی را گویند که بمنزلۀ دیواری باشد که بر دور خیمه گاه کشند. (برهان)، بقلب اضافت، بمعنی پرده سرای. (غیاث اللغات) : کز در بیدادگران بازگرد گرد سراپردۀ این راز گرد. نظامی. دست مرگم بکند میخ سراپردۀ عمر گر سعادت نزند خیمه بپهلوی توام. سعدی. - سراپرده زدن، خیمه و خرگاه زدن. خیمه برپا کردن: چون سلیمان را سراپرده زدند جمله مرغانش بخدمت آمدند. مولوی. از این ملک روزی که دل برکند سراپرده در ملک دیگر زند. سعدی
مُرَکَّب اَز: سر + ’َا’ واسطه + پرده، پرده سرا. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بارگاه پادشاهان را گویند. (برهان)، خیمه. (غیاث)، سرایچۀ پادشاهان. (شرفنامۀ منیری)، سرادق. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ربنجنی)، فسطاط. (ملخص اللغات حسن خطیب)، سرا بمعنی خانه است، پرده نیز معروف است و برای پادشاهان خانه ای که در سفر از خیمه برپا کنند سراپرده گویند، در دور آن پرده کشند که بمنزلۀ دیوار و حایل خارج پرده باشد. (آنندراج) : یک روز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بودبر اسب... و مر آن را حدیقه الرحمن نام کرده بود سراپردۀ خویش آنجا برد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)، سراپرده از دیبه رنگ رنگ بدو اندرون خیمه های پلنگ. فردوسی. به پیش سراپردۀشاه برد بیفکند و ایرانیان را سپرد. فردوسی. خم آورد پشت و سنان ستیخ سراپرده برکند و هفتاد میخ. فردوسی. گرد لشکر صد و شش میل سراپرده بود بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه. منوچهری. ملکی کش ملکان بوسه به اکلیل زنند میخ دیوار سراپرده بصد میل زنند. منوچهری. چو بشنید کآمد یل سرفراز برون زد سراپرده و خیمه باز. اسدی. پس روز دیگر سراپرده بصحرا بردند و لشکریان بیرون آمدند. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی)، چون از سراپردۀ خاقان فغان برآید ایشان از چهار گوشه نعره زنند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 8)، سرد و گرم زمانه ناخورده نرسی بر در سراپرده. سنائی. منصور چند مرد را در سراپرده پنهان کرده بود. (مجمل التواریخ)، طاق و رواق ساز بدروازۀ عدم باج و دواج نه بسراپردۀ امان. خاقانی. و سراپردۀ خسرو سیارگان از ساحت چهار ارکان فروگشادند. (سندبادنامه ص 219)، چون اشارت رسید پنهانی از سراپردۀ سلیمانی. نظامی. وگر طارم موسی از طور بود سراپردۀ احمد از نور بود. نظامی. گلخنی مفلس ناشسته روی مرد سراپردۀ انوار نیست. عطار. خود سراپردۀ قدرش ز مکان بیرون بود آنکه ما در طلبش کون و مکان گردیدیم. سعدی. دل سراپردۀ محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست. حافظ. ز محرمان سراپردۀ وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم. حافظ. جان هوادار وصل خرگاهت دل سراپردۀ مودت اوست. نظام قاری. ، پردۀ بلندی را گویند که بمنزلۀ دیواری باشد که بر دور خیمه گاه کشند. (برهان)، بقلب اضافت، بمعنی پرده سرای. (غیاث اللغات) : کز در بیدادگران بازگرد گرد سراپردۀ این راز گرد. نظامی. دست مرگم بکند میخ سراپردۀ عمر گر سعادت نزند خیمه بپهلوی توام. سعدی. - سراپرده زدن، خیمه و خرگاه زدن. خیمه برپا کردن: چون سلیمان را سراپرده زدند جمله مرغانش بخدمت آمدند. مولوی. از این ملک روزی که دل برکند سراپرده در ملک دیگر زند. سعدی
سپردن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. ترک کردن: بی بلا نازنین شمرد او را چون بلا دید درسپرد اورا. سنائی (حدیقه). ، لو دادن. چغلی کردن. گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فرو بردن: یکی تیری افکند و در ره فتاد وجودم نیازرد و رنجم نداد تو برداشتی آمدی سوی من همی در سپردی به پهلوی من. سعدی. رجوع به سپردن شود
سپردن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. ترک کردن: بی بلا نازنین شمرد او را چون بلا دید درسپرد اورا. سنائی (حدیقه). ، لو دادن. چغلی کردن. گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فرو بردن: یکی تیری افکند و در ره فتاد وجودم نیازرد و رنجم نداد تو برداشتی آمدی سوی من همی در سپردی به پهلوی من. سعدی. رجوع به سپردن شود
اگر کسی بیند سراپرده بزد و دانست که سراپرده ملک او است، دلیل که بزرگی و منزلت یابد و باشد که مهتر لشگر شود. اگر بیند سراپرده پادشاه بود، دلیل که از پادشاه حرمت و جاه یابد، زیرا که سراپرده نشست گاه پادشاه است. اگر بیند که سراپرده پادشاه است و بیفتاد، دلیل که ملک او را زوال است. اگر بیند سراپرده پادشاه به سوخت، دلیل که پادشاه از دنیا رحلت کند. اگر بیند پادشاه از سراپرده بیرون آوردند، دلیل هلاکت است. اگر بیند که سراپرده پادشاه بگرفت وبرهوا برد، دلیل که پادشاه بزرگ در آن دیار آید وملک از وی بستاند. محمد بن سیرین دیدن سراپرده درخواب بر پنج وجه است. اول: سلطنت. دوم: ریاست. سوم: ولایت. چهارم: مهتری. پنجم: سرهنگی.
اگر کسی بیند سراپرده بزد و دانست که سراپرده ملک او است، دلیل که بزرگی و منزلت یابد و باشد که مهتر لشگر شود. اگر بیند سراپرده پادشاه بود، دلیل که از پادشاه حرمت و جاه یابد، زیرا که سراپرده نشست گاه پادشاه است. اگر بیند که سراپرده پادشاه است و بیفتاد، دلیل که ملک او را زوال است. اگر بیند سراپرده پادشاه به سوخت، دلیل که پادشاه از دنیا رحلت کند. اگر بیند پادشاه از سراپرده بیرون آوردند، دلیل هلاکت است. اگر بیند که سراپرده پادشاه بگرفت وبرهوا برد، دلیل که پادشاه بزرگ در آن دیار آید وملک از وی بستاند. محمد بن سیرین دیدن سراپرده درخواب بر پنج وجه است. اول: سلطنت. دوم: ریاست. سوم: ولایت. چهارم: مهتری. پنجم: سرهنگی.