جدول جو
جدول جو

معنی سرسپردن

سرسپردن((سَ. س پُ دَ))
تسلیم شدن، فرمان بردن
تصویری از سرسپردن
تصویر سرسپردن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سرسپردن

سرسپرده

سرسپرده
مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده
سرسپرده
فرهنگ لغت هوشیار

درسپردن

درسپردن
سپردن. تفویض کردن. تسلیم کردن. (ناظم الاطباء). واگذاشتن. ترک کردن:
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید درسپرد اورا.
سنائی (حدیقه).
، لو دادن. چغلی کردن. گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، فرو بردن:
یکی تیری افکند و در ره فتاد
وجودم نیازرد و رنجم نداد
تو برداشتی آمدی سوی من
همی در سپردی به پهلوی من.
سعدی.
رجوع به سپردن شود
لغت نامه دهخدا

سرسپرده

سرسپرده
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد
متضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد