سرسپرده سرسپرده تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقادمتضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان فرهنگ واژه مترادف متضاد
سراپرده سراپرده بارگاه، خیمۀ بزرگ،پردۀ بزرگ که به جای دیوار دور خیمه بکشند، پرده سرایسراپردۀ کحلی: کنایه از آسمان، ابر سیاه فرهنگ فارسی عمید
سر سپرده سر سپرده فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کندفَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد فرهنگ فارسی عمید