جدول جو
جدول جو

معنی سرسپرده

سرسپرده((~. س پُ دِ))
تسلیم شده، فرمانبردار
تصویری از سرسپرده
تصویر سرسپرده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سرسپرده

سرسپرده

سرسپرده
مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده
سرسپرده
فرهنگ لغت هوشیار

سرسپرده

سرسپرده
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد
متضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سراپرده

سراپرده
بارگاه، خیمۀ بزرگ،
پردۀ بزرگ که به جای دیوار دور خیمه بکشند، پرده سرای
سراپردۀ کحلی: کنایه از آسمان، ابر سیاه
سراپرده
فرهنگ فارسی عمید

سر سپرده

سر سپرده
فَرمان بُردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فَرمان بَر، فَرمان پَذیر، فَرمان شِنو، فَرمان نیوش، سَر به راه، سَر بر خَط، نَرم گَردن، طاعَت پیشه، طاعَت وَر، مُطیع، طایع، مُطاوِع، مِطواع، عَبید، مُنقاد
سر سپرده
فرهنگ فارسی عمید