معنی سر سپرده سر سپرده فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کندفرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد تصویر سر سپرده فرهنگ فارسی عمید
سرسپرده سرسپرده تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقادمتضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرا پرده سرا پرده پرده سرای. یا سراپرده سیاه و سپید. جهان (باعتبار شب و روز)، یا سراپرده کحلی. آسمان، ابر سیاه فرهنگ لغت هوشیار