جدول جو
جدول جو

معنی سر سپرده

سر سپرده
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
تصویری از سر سپرده
تصویر سر سپرده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سر سپرده

سرسپرده

سرسپرده
مطیع فرمانبرده، تسلیم شده، به حلقه ارادت مرشد در آمده
سرسپرده
فرهنگ لغت هوشیار

سرسپرده

سرسپرده
تسلیم، فرمانبردار، فدایی، تابع، ارادتمند، ارادت کیش، برخی، فدوی، جان نثار، مطیع، منقاد
متضاد: گردن کش، یاغی، نافرمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

سرا پرده

سرا پرده
پرده سرای. یا سراپرده سیاه و سپید. جهان (باعتبار شب و روز)، یا سراپرده کحلی. آسمان، ابر سیاه
فرهنگ لغت هوشیار

در سپردن

در سپردن
سپردن، واگذاشتن، راه را پیمودن و به پایان رساندن
در سپردن
فرهنگ فارسی عمید