دست نخورده. بکر. که پای کسی بدان نرسیده باشد: مرغزاری ناسپرده. (یادداشت مؤلف). - ناسپرده جهان، نیازموده. دنیاندیده. کم سال. جوان که روزگاری دراز بر او سپری نشده باشد: بدو گفت کای یادگار مهان پسندیده و ناسپرده جهان. فردوسی. ز دست یکی ناسپرده جهان نه گردی نه نام آوری از مهان. فردوسی. پدرمرده و ناسپرده جهان نداند همی آشکار و نهان. فردوسی