جدول جو
جدول جو

معنی ریگناک - جستجوی لغت در جدول جو

ریگناک
ریگی، جایی که دارای ریگ باشد، (ناظم الاطباء) : دمث، جای نرم ریگناک، نهر سهل، جوی ریگناک، (منتهی الارب)، زراغن و زراغنگ، زمین ریگناک، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، حسود، باغیرت، برای مثال زان که واقف بود آن خاتون پاک / از غیوری رسول رشکناک (مولوی - ۸۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریگزار
تصویر ریگزار
زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زارغنگ، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فریبناک
تصویر فریبناک
فریبنده، فریب دهنده، برای مثال آدمی کاو فریبناک بود / هم ز دیوان این مغاک بود (نظامی۴ - ۶۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیمناک
تصویر غیمناک
ابرناک، دارای ابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
سنگلاخ، زمین پرسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنگ ناک
تصویر رنگ ناک
دارای رنگ، رنگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
عیب دار، ویژگی دختری که پردۀ بکارتش پیش از ازدواج پاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمناک
تصویر بیمناک
بیم دارنده، ترسنده، ترسناک، ترس آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
دارای رشک، پر از تخم شپش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریمناک
تصویر ریمناک
چرکناک، چرکین، چرک آلود
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
رنگین. ملون. رجوع به رنگین شود:
سنبل بخشایش از او تابناک
لالۀ آمرزش از او رنگناک.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خسته، ریشدار، مجروح، (از ناظم الاطباء)، پرقرحه، ریشدار، صاحب قرحه، قرح، قریح، مقروح، مجروح، (از یادداشت مؤلف) : رمض، ریشناک شدن جگر، (منتهی الارب) : بود یک مسکین عازرنام بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک، (دیاتسارون ص 304)
لغت نامه دهخدا
نرم وشکننده، خرده، ریزه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
زمین مثمر و حاصلخیز. (ناظم الاطباء). فقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پررگ. درشت رگ. آنچه یا آنکه رگ بسیار دارد. سطبر
لغت نامه دهخدا
ریمی و دارای ریم، مانند جراحتی که در آن ریم فراهم شده باشد، (ناظم الاطباء)، باریم، پرریم، ریمگین، طفس، خم ناک، (یادداشت مؤلف)، چرکناک، (آنندراج)، کثیف، ناپاک، چرکین، ملوث، پلید، آلوده، (ناظم الاطباء) :
موی سر جغبوت و جامه ریمناک
از برون سو باد سرد و بیمناک،
رودکی،
خدای عزوجل برتنهای ایشان جامه نگاه داشت فرسوده و دریده نشد و ریمناک نشد، (ترجمه طبری بلعمی)، منتفخ و آماسیده، زبون و پوسیده، فاسد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریگزار
تصویر ریگزار
زمین پرریگ و پوشیده شده از ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیمناک
تصویر غیمناک
دارای ابر و میغ ابرناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیفناک
تصویر لیفناک
پر زناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایگنام
تصویر ایگنام
فرانسوی سیب زمینی هندی سیب زمینی هندی
فرهنگ لغت هوشیار
فریبنده فریب دهنده. یا زبان فریبناک. زبان چرب و نرم و فریبنده: آمد آن خواهر زبانی باز با زبانی فریبناک و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
آهو کناک آکناک دارای عیب معیوب دارای نقص، مقصر گناهکار، رسوا بدنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمناک
تصویر بیمناک
ترسناک، هراسناک ترسنده بیم دارنده، ترسناک ترس آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعبناک
تصویر رعبناک
ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشکناک
تصویر رشکناک
حسود، دارای غبطه، باغیرت غیور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
پر سنگ (زمین) سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
دارای عصب و پی دارای پی دارای عصب پی دار: -7 عصب اللحم پی ناک گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیمناک
تصویر خیمناک
چرکین، زخمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمناک
تصویر بیمناک
ترسنده، بیم دارنده، ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریگزار
تصویر ریگزار
زمین پر از ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیگزاک
تصویر زیگزاک
نوعی دوخت دندانه دار شبیه به هفت و هشت های به هم پیوسته، مسیر یا امتدادی به صورت هفت و هشت
فرهنگ فارسی معین
امواج الکتریکی یا الکترومغناطیسی که برای جابه جایی اطلاعات استفاده می شود، نشانک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
معیوب، دارای نقص، مقصر، گناهکار
فرهنگ فارسی معین
حالت خزیدن پیدا کردن، خزیدن
دیکشنری اردو به فارسی