جدول جو
جدول جو

معنی عیبناک

عیبناک
عیب دار، ویژگی دختری که پردۀ بکارتش پیش از ازدواج پاره شده
تصویری از عیبناک
تصویر عیبناک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با عیبناک

عیبناک

عیبناک
آهو کناک آکناک دارای عیب معیوب دارای نقص، مقصر گناهکار، رسوا بدنام
فرهنگ لغت هوشیار

عیبناک

عیبناک
معیوب. دارای عیب. فاسد. (ناظم الاطباء). نقص دار. باآهو:
که تو هم عیب دار و عیب ناکی
خدا را شد سزا از عیب پاکی.
ناصرخسرو.
پس گوشش به دندان برکند تا عیبناک شود و خلافت را نشاید. (مجمل التواریخ). هرمز دست خود ببرید و در سفط پیش پدر فرستاد و گفت من عیبناک شدم و پادشاهی را نشایم. (مجمل التواریخ).
زآن حرف که عیبناک باشد
آن به که جریده پاک باشد.
نظامی.
زین بیش قدم زمان هلاک است
در مذهب عشق عیبناک است.
نظامی.
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک.
سعدی.
ببین به ناوک کج تا تو را شود روشن
که عیبناک شود هرکه عیب بین باشد.
ملانور (از آنندراج).
فرزند اگرچه عیبناک است
در پیش پدر ز عیب پاکست.
؟ (از مجموعۀ امثال فارسی چ هند).
، رسوا. بدنام. لکه دار. داغدار، گناهکار. مقصر. شرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

عیبناکی

عیبناکی
حالت و چگونگی عیبناک. معیوبی و بدی. ملامت و مغلوطی، رسوایی و بدنامی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

بیمناک

بیمناک
ترسناک، هراسناک ترسنده بیم دارنده، ترسناک ترس آور
بیمناک
فرهنگ لغت هوشیار