- تَفَكَّرَ
- تفکّر کردن، او فکر کرد، اندیشیدن
معنی تَفَكَّرَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
افتخار کردن، ولگردی کردن
تفکّر، فکر کردن، وسواس
حواس پرت کردن، افسرده بودن، نق زدن، زاری کردن، شکایت کردن، گله کردن
متمرکز کردن، تمرکز کنید، تمرکز کردن
پاکسازی کردن، او تطهیر شد
ناپایدار بودن، او تلو تلو خورد، زمین خوردن
تصوّر کردن، تصوّر کنید
مضطرب شدن، تنش
چکیدن، چکّه کردن
مکرّر بودن، تکرار کنید
نظرسنجی کردن، اسکن کنید، با دیده شهوت نگاه کردن
فاسد شدن، متلاشی شدن، زوال یافتن
پراکنده کردن، تقسیم کنید
رحمت کردن، به خودت کمک کن
استاد شدن، برتری، برتری یافتن، سبقت گرفتن
ترشی انداختن، تخمیر
عقب افتادن، او دیر آمد
آزار دادن، زور
درونی سازی کردن، او ریشه دوانید
دستکاری کردن، او کنترل را به دست گرفت، قضاوت کردن
یادآوری کردن، برای یادآوری
غرّش کردن، او منفجر شد، ریز ریز شدن، منتشر شدن، سرنگون کردن، تکّه تکّه شدن، غرغر کردن
در نظر گرفتن، فکر کردن، دوباره فکر کردن