معنی تَحَكَّمَ تَحَكَّمَ دستکاری کردن، او کنترل را به دست گرفت، قضاوت کردن دَستکاری کَردَن، او کُنتُرُل را بِه دَست گِرِفت، قِضاوَت کَردَن دیکشنری عربی به فارسی