جدول جو
جدول جو

معنی تطمل - جستجوی لغت در جدول جو

تطمل
(اِءْ)
آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعمل
تصویر تعمل
به کار پرداختن، به تکلف به کاری پرداختن و سختی کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تامل
تصویر تامل
درنگ کردن، دقت کردن در امری، دوراندیشی،
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، اسگالش، تأمّل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
تمام شدن، کامل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطفل
تصویر تطفل
طفیلی شدن، ناخوانده به مهمانی رفتن، حالت کودکان به خود گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
آنچه برای افزودن بر شکوه یا زیبایی به کار می رود، خودآرایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
بردباری کردن، بردباری داشتن، طاقت آوردن، شکیبایی، بردباری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطول
تصویر تطول
فضل و فزونی نمودن، منت نهادن بر کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تطمس
تصویر تطمس
پوشیدگی، ناپدیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزمل
تصویر تزمل
در جامه پیچیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمل
تصویر تعمل
رنج بردن در کار، سخی کشیدن جهت کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکمل
تصویر تکمل
کامل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تامل
تصویر تامل
نیک نگریستن، تفکر درنگ، فرنگری نیک نگریستن نگرش، سکالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
خود آرائی، نکوحالی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطمع
تصویر تطمع
آرزومند و حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطول
تصویر تطول
بیشخواهی، سپاسگزاری، درازش دراز گشتن فزونی جستن، سپاس نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدمل
تصویر تدمل
نیرو یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمل
تصویر ترمل
آلوده شدن به خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
کوچ کردن، از منزل برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطفل
تصویر تطفل
طفیلی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطول
تصویر تطول
((تَ طَ وُّ))
منت نهادن بر کسی، فزونی جستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعمل
تصویر تعمل
((تَ عَ مُّ))
خود را به زحمت انداختن برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تطفل
تصویر تطفل
((تَ طَ فُّ))
طفیلی بودن، بدون دعوت همراه کسی به جایی رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تأمل
تصویر تأمل
((تَ أَ مُّ))
نیک نگریستن، اندیشه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تزمل
تصویر تزمل
((تَ زَ مُّ))
در جامه پیچیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
((تَ جَ مُّ))
زینت یافتن، اسباب و اثاثه گرانبها داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
((تَ حَ مُّ))
برتافتن، تاب داشتن، شکیب داشتن، توانایی، طاقت، شکیبایی، قبول رنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
بردباری، تاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تامل
تصویر تامل
درنگ، اندیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
Tolerance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
терпение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
Toleranz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
терпіння
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
tolerancja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تحمل
تصویر تحمل
忍耐
دیکشنری فارسی به چینی