جدول جو
جدول جو

معنی تجمل

تجمل((تَ جَ مُّ))
زینت یافتن، اسباب و اثاثه گرانبها داشتن
تصویری از تجمل
تصویر تجمل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تجمل

تجمل

تجمل
آنچه برای افزودن بر شکوه یا زیبایی به کار می رود، خودآرایی
تجمل
فرهنگ فارسی عمید

تجمل

تجمل
حکیم سیدعظیم الدین حسین. از مردم لکهنوست، فکرش بلند و طبعش نیکو. از وطن مألوف رخت به شهر مدرس کشید و در آنجا به کسب علوم از بحرالعلوم ملک العلماء شیخ عبدالعلی لکهنوی کوشید و از طرف سرکار انگریزی بعهدۀ افتای دائر و سائر شهر ترچناپلی مضاف به ملک مدرس مأمور گردید. در علم طب مهارت کامل داشت و در 1220 هجری قمری جهان گذران را گذاشت.
بسکه لبریز اناالحق بود اندیشۀ ما
خون منصورتراود ز رگ و ریشه ما.
جلوه گه سهی قدان محشر فتنه ها شود
چون تو به جلوه آوری قامت فتنه زای را.
(صبح گلشن).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا