معنی تامل
- تاملتَأمُّل
- درنگ کردن، دقت کردن در امری، دوراندیشی،
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سگالیدن، اسگالیدن، اسگالش، تأمّلدرنگ کردن، دقت کردن در امری، دوراندیشی،
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، سِگالیدن، اِسگالیدن، اِسگالِش، تَأمُّل
فرهنگ فارسی عمید