تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تانه، تاره از آن شما، مال شما، متعلق به شما، برای مثال نک جهانتان نیست شکل هست ذات / وآن جهانتان هست شکل بی ثبات (مولوی - لغت نامه - تان) شما را مثلاً می برمتان، به شما مثلاً کتکتان زد؟
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تانه، تاره از آنِ شما، مال شما، متعلق به شما، برای مِثال نک جهانتان نیست شکل هست ذات / وآن جهانتان هست شکل بی ثبات (مولوی - لغت نامه - تان) شما را مثلاً می بَرمتان، به شما مثلاً کتکتان زد؟
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
چَشمیزَک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چَشمَلان، حسب السودان، تَشمیزَج، چَشمَک، چَشام، چَشوم، چَشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
تارهای طولانی را گویند که جولاهگان به جهت بافتن ترتیب داده اند و آن را تانه و فرت و فلات نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، تار که ریسمان های طول پارچه است، (فرهنگ نظام) ... تار را نیز گویند که نقیض پود باشد ورشتۀ نکنده را هم گویند که جولاهگان از پهنای کار زیاده آورند و آن را نبافند، (برهان) (آنندراج)، رشتۀ نکنده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: ’از ریشه اوستائی تن (تنیدن)، رجوع به تانه و تونه و رجوع به شرفنامۀ منیری شود ’: ده مر’ عبارت از آن است که تانی آن پانصد تان باشد، (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ذیل کلمه ’ده مر’)، جولاهه ایست همسر او در سرای او کو کسوت لطیف ورا پود و تان کند، کمال اسماعیل (از شرفنامۀ منیری)، من نیز هم ببافم خاص از برای تو روزی که پود مدح درآرم به تان شکر، کمال اسماعیل (از فرهنگ نظام)، نه همچون من که هر نفسش باد زمهریر پیغامهای سرد دهد بر زبان برف دست تهی بزیر زنخدان کند ستون واندر هوا همی شمرد پود و تان برف، کمال اسماعیل، عالم چو کار خانه جولاه و گردباد سازد کلافه از جهت پود و تان برف، طالب آملی دهان باشد، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : کوچک تانی که در حکایت ریزد همه درهای مکنون، عماد (از فرهنگ جهانگیری)، ، بعضی اندرون دهن را گفته اند، (برهان) (آنندراج)، رجوع به ناظم الاطباء شود
تارهای طولانی را گویند که جولاهگان به جهت بافتن ترتیب داده اند و آن را تانه و فرت و فلات نیز خوانند، (فرهنگ جهانگیری)، تار که ریسمان های طول پارچه است، (فرهنگ نظام) ... تار را نیز گویند که نقیض پود باشد ورشتۀ نکنده را هم گویند که جولاهگان از پهنای کار زیاده آورند و آن را نبافند، (برهان) (آنندراج)، رشتۀ نکنده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، محمد معین در حاشیۀ برهان آرد: ’از ریشه اوستائی تن (تنیدن)، رجوع به تانه و تونه و رجوع به شرفنامۀ منیری شود ’: ده مر’ عبارت از آن است که تانی آن پانصد تان باشد، (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ذیل کلمه ’ده مر’)، جولاهه ایست همسر او در سرای او کو کسوت لطیف ورا پود و تان کند، کمال اسماعیل (از شرفنامۀ منیری)، من نیز هم ببافم خاص از برای تو روزی که پود مدح درآرم به تان شکر، کمال اسماعیل (از فرهنگ نظام)، نه همچون من که هر نفسش باد زمهریر پیغامهای سرد دهد بر زبان برف دست تهی بزیر زنخدان کند ستون واندر هوا همی شمرد پود و تان برف، کمال اسماعیل، عالم چو کار خانه جولاه و گردباد سازد کلافه از جهت پود و تان برف، طالب آملی دهان باشد، (فرهنگ جهانگیری) (برهان) (از فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : کوچک تانی که در حکایت ریزد همه دُرهای مکنون، عماد (از فرهنگ جهانگیری)، ، بعضی اندرون دهن را گفته اند، (برهان) (آنندراج)، رجوع به ناظم الاطباء شود
مرکز ناحیه ای در ایالت ’رن علیا’ و بر کنار رود ’تور’ واقع است، دارای 6557 تن سکنه و کارخانه های نساجی و بافندگی و نخ ریسی است، از آثار تاریخی آن کلیسای ’سن - تیه’ است (قرن 13-15 میلادی) این ناحیه دارای چهار بخش و 53 بلوک است و 62476 سکنه دارد
مرکز ناحیه ای در ایالت ’رن علیا’ و بر کنار رود ’تور’ واقع است، دارای 6557 تن سکنه و کارخانه های نساجی و بافندگی و نخ ریسی است، از آثار تاریخی آن کلیسای ’سن - تیه’ است (قرن 13-15 میلادی) این ناحیه دارای چهار بخش و 53 بلوک است و 62476 سکنه دارد
ضمیر مخاطب و جمع مخاطب هم هست همچو: خودتان و همه تان، (برهان) (آنندراج)، ضمیر جمع مخاطب است بمعنی شما و شما را که ملحق به اسماء و افعال میشود مثل اسبتان و گفتمتان، (فرهنگ نظام) ... و ضد این ’شان’است و اکثر محل بعد تان و شان ’را’ محذوف بود، (شرفنامۀ منیری)، محمّد معین در حاشیۀ برهان آرد: پهلوی ’تان’ (ضمیر دوم شخص جمع) - انتهی، ضمیر متصل جمع مخاطب (شما) : که گوید گور و آهو را که جفت آنگاه بایدتان همی جستن که زادن تان نباشد جز به نیسانها، ناصرخسرو، همچو طفلان جمله تان دامن سوار دامن خود را گرفته اسب وار، مولوی، ، ضمیر متصل جمعمخاطب مفعولی (شما را) : این استعمال در پهلوی هم سابقه داشته: تان شرم و ننگ باد، (کارنامۀ اردشیر)، اگرتان ببیند چنین گل بدست کند بر زمین تان همان گاه پست، فردوسی، بجایی که تان هست آبادبوم اگر تور، اگر چین، اگر مرز روم، فردوسی، من نیز از این پس تان ننمایم آزار، منوچهری، نک جهانتان نیست شکل هست ذات وان جهانتان هست شکل بی ثبات، مولوی، ، برای شما: درخت پشیمانی از دینه روز در امروز باید که تان بردهد، ناصرخسرو، ، دویم شخص ضمیر متصل مخاطب که به آخر اسم درآمده و افادۀ ملکیت میکند و همیشه اسم را بسوی آن اضافه میکند یعنی آخر آن را کسره میدهد مانند کتابتان و رختتان، و چون آخر اسم ’های’ غیرملفوظ بود آن را حذف کرده و کسره بجای آن ایراد مینمایند مانند انگشتانتان یعنی انگشتانۀ شما، (ناظم الاطباء)، ضمیر ملکیت و اختصاص است جمع مخاطب را: دلتان، سرتان، شهرتان: گر ایدون که این داستان بشنوید شود تان دل از جان من ناامید، فردوسی، اگر تیره تان شد سر از کار من بپیچید سرتان ز گفتار من، فردوسی، اگر بر منوچهر تان مهر خاست تن ایرج نامورتان کجاست، فردوسی، هرکس که ز دستان بیکران تان ایمن بنشیند بداستان است، ناصرخسرو (دیوان ص 72)، ای مردمان چرا که به اسلام ننگرید یا تان دلیل بر خلل و بر بلا شده ست، ناصرخسرو، و شما را خوار و ذلیل گردانم و از شهرتان بیرون کنم، (قصص الانبیاء ص 166)، تا امان یابد به مکرم جانتان ماند این میراث فرزندانتان، مولوی، لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل تا نباشد خوردتان فرزند پیل، مولوی، عمرتان بادا دراز ای ساقیان بزم جم گرچه جام ما نشد پر می بدوران شما، حافظ، ، ضمیر ملکیت جمع مخاطب مفعولی (... شما را) در این صورت مضاف مفعول باشد: کردم سر خمتان بگل و ایمن گشتم، منوچهری
ضمیر مخاطب و جمع مخاطب هم هست همچو: خودتان و همه تان، (برهان) (آنندراج)، ضمیر جمع مخاطب است بمعنی شما و شما را که ملحق به اسماء و افعال میشود مثل اسبتان و گفتمتان، (فرهنگ نظام) ... و ضد این ’شان’است و اکثر محل بعد تان و شان ’را’ محذوف بود، (شرفنامۀ منیری)، محمّد معین در حاشیۀ برهان آرد: پهلوی ’تان’ (ضمیر دوم شخص جمع) - انتهی، ضمیر متصل جمع مخاطب (شما) : که گوید گور و آهو را که جفت آنگاه بایدتان همی جستن که زادن تان نباشد جز به نیسانها، ناصرخسرو، همچو طفلان جمله تان دامن سوار دامن خود را گرفته اسب وار، مولوی، ، ضمیر متصل جمعمخاطب مفعولی (شما را) : این استعمال در پهلوی هم سابقه داشته: تان شرم و ننگ باد، (کارنامۀ اردشیر)، اگرتان ببیند چنین گل بدست کند بر زمین تان همان گاه پست، فردوسی، بجایی که تان هست آبادبوم اگر تور، اگر چین، اگر مرز روم، فردوسی، من نیز از این پس تان ننمایم آزار، منوچهری، نک جهانتان نیست شکل هست ذات وان جهانتان هست شکل بی ثبات، مولوی، ، برای شما: درخت پشیمانی از دینه روز در امروز باید که تان بردهد، ناصرخسرو، ، دویم شخص ضمیر متصل مخاطب که به آخر اسم درآمده و افادۀ ملکیت میکند و همیشه اسم را بسوی آن اضافه میکند یعنی آخر آن را کسره میدهد مانند کتابتان و رختتان، و چون آخر اسم ’های’ غیرملفوظ بود آن را حذف کرده و کسره بجای آن ایراد مینمایند مانند انگشتانتان یعنی انگشتانۀ شما، (ناظم الاطباء)، ضمیر ملکیت و اختصاص است جمع مخاطب را: دلتان، سرتان، شهرتان: گر ایدون که این داستان بشنوید شود تان دل از جان من ناامید، فردوسی، اگر تیره تان شد سر از کار من بپیچید سرتان ز گفتار من، فردوسی، اگر بر منوچهر تان مهر خاست تن ایرج نامورتان کجاست، فردوسی، هرکس که ز دستان بیکران تان ایمن بنشیند بداستان است، ناصرخسرو (دیوان ص 72)، ای مردمان چرا که به اسلام ننگرید یا تان دلیل بر خلل و بر بلا شده ست، ناصرخسرو، و شما را خوار و ذلیل گردانم و از شهرتان بیرون کنم، (قصص الانبیاء ص 166)، تا امان یابد به مکرم جانتان ماند این میراث فرزندانتان، مولوی، لیک اﷲ اﷲ ای قوم خلیل تا نباشد خوردتان فرزند پیل، مولوی، عمرتان بادا دراز ای ساقیان بزم جم گرچه جام ما نشد پر می بدوران شما، حافظ، ، ضمیر ملکیت جمع مخاطب مفعولی (... شما را) در این صورت مضاف مفعول باشد: کردم سر خمتان بگل و ایمن گشتم، منوچهری
زیرک شدن. (تاج المصادربیهقی) (از اقرب الموارد). زیرک و باریک بین شدن در امور. (از قطر المحیط). زیرک و باریک بین و ریزکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تبانه شود کاه دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کاه دادن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زیرک شدن. (تاج المصادربیهقی) (از اقرب الموارد). زیرک و باریک بین شدن در امور. (از قطر المحیط). زیرک و باریک بین و ریزکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به تبانه شود کاه دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کاه دادن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زیرک و باریک بین. (قطر المحیط). نعت است از تبن. (منتهی الارب) (آنندراج). باریک بین و ریزکار و زیرک. (ناظم الاطباء) ، بازی کننده بدست خود به هر چیز. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
زیرک و باریک بین. (قطر المحیط). نعت است از تَبَن. (منتهی الارب) (آنندراج). باریک بین و ریزکار و زیرک. (ناظم الاطباء) ، بازی کننده بدست خود به هر چیز. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
شوره زار و زمین بی گیاه. (ناظم الاطباء). اشتینگاس این لغت را بهمین معنی و با تردید ذکر کرده و شعوری بنقل از شرفنامه آن را شوره معنی کرده است ولی در نسخۀخطی شرفنامۀ منیری کتاب خانه سازمان تین بمعنی شوره آمده است. رجوع به لسان العجم ج 1 ورق 307 ب شود
شوره زار و زمین بی گیاه. (ناظم الاطباء). اشتینگاس این لغت را بهمین معنی و با تردید ذکر کرده و شعوری بنقل از شرفنامه آن را شوره معنی کرده است ولی در نسخۀخطی شرفنامۀ منیری کتاب خانه سازمان تین بمعنی شوره آمده است. رجوع به لسان العجم ج 1 ورق 307 ب شود