جدول جو
جدول جو

معنی بواده - جستجوی لغت در جدول جو

بواده
باده ها، در تصوف آنچه به طور ناگهانی از عالم غیب به قلب سالک وارد می شود، خواه موجب نشاط و سرور شود، خواه سبب غم و اندوه، جمع واژۀ باده و بادهه
تصویری از بواده
تصویر بواده
فرهنگ فارسی عمید
بواده(بَ دِهْ)
آنچه از عالم غیب بر دل آدمی بطور ناگهانی رسد و موجب بستگی یا گرفتگی دل شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). ما یفجاء القلب من الغیب علی سبیل الوهله اما موجب فرح او ترح. (تعریفات جرجانی) (از اصطلاحات الصوفیه). آنچه بطور ناگهانی از غیب به قلب برسد خواه موجب فرح باشد و خواه سبب اندوه بواده گویند. (فرهنگ مصطلحات العرفاء سجادی ص 91)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لواده
تصویر لواده
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام جد گروهی از سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوادر
تصویر بوادر
تیزی های خشم، شتاب زدگی ها، جمع واژۀ بادر، بادرها، جمع واژۀ بادره، بادره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زواده
تصویر زواده
زاد، توشه، توشۀ سفر
فرهنگ فارسی عمید
چهارشاخ که کشاورزان خرمن کوبیده شده را با آن بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوادی
تصویر بوادی
بادیه ها، صحرا، بیابان، هامون، جمع واژۀ بادیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بونده
تصویر بونده
مرد باهیبت و صاحب نخوت، باشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواده
تصویر نواده
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
فاسق، نابکار، بدکار، تبهکار، برای مثال هر آن کریم که فرزند او بلاده بود / شگفت باشد کاو از گناه ساده بود (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از براده
تصویر براده
ریزه های فلز که هنگام کوبیدن یا سوهان زدن آن می ریزد، سونش، ساوآهن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
در غزل حافظ بلهجۀ شیرازی قدیم است و ’بوادی’ یعنی بباید دیدن. و شعری از او است:
امن انکرتنی عن عشق سلمی
تز اول آن روی نهکو بوادی.
حافظ.
و معنی شعر چنین است: ای کسی که بر من انکار کردی از عشق سلمی، تو از اول آن روی نیکو را بایستی دیده باشی. رجوع به دیوان حافظ چ قزوینی ص 304 شود
لغت نامه دهخدا
(بَرْ را دَ)
کوزۀ آویز. (مهذب الاسماء). کوزۀ آویز جهت سرد شدن آب. آوندی است که آب را سردکند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ/ دِ)
سونش. (منتهی الارب). سونش آهن و فولاد. ساوآهن. (مهذب الاسماء) (السامی). سودۀ آهن. ریزۀآهن و مانند آن که در وقت سوهان کردن بیفتد. ریزه که از دهن سوهان ریزد. (زمخشری) (از اقرب الموارد).
- برادهالحدید، سودۀآهن. (فهرست مخزن الادویه).
، زیبندگی. رجوع به برازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
آبی منسوب به ابوبکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواده
تصویر نواده
فرزند فرزند، نوه
فرهنگ لغت هوشیار
کند هوشی تیماو دیر یابی بدکار، فاسق نابکار، فاحشه روسپی، مفسد مفتن، گمراه. تبهکار، فاسق، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواده
تصویر زواده
توشه سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواده
تصویر دواده
یک کرم ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن میگردد چوب زیرین در فرودین، مقابل بلندین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواده
تصویر فواده
خمیر خشکی که از آن آبکامه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاده
تصویر بیاده
پارسی تازی گشته پیاده پیاتک سرباز پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواهد
تصویر بواهد
بلاها و سختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوادی
تصویر بوادی
بیابانها و صحراها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوادر
تصویر بوادر
جمع بادره، تیزی ها تندی ها، جوانه ها جمع بادره تیزیها حدتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از براده
تصویر براده
خرده های آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاده
تصویر بلاده
((بَ دِ))
بدکار، فاسق، روسپی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوادی
تصویر بوادی
((بَ))
جمع بادیه، صحراها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوادر
تصویر بوادر
((بَ دِ))
جمع بارده، تندی و تیزی چشم، تیزی شمشیر، شتابزدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زواده
تصویر زواده
((زَ دِ))
زاد و توشه سفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواده
تصویر فواده
((فَ دَ یا دِ))
فوده، خمیر خشکی که از آن آبکامه سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کواده
تصویر کواده
((کِ دَ یا دِ))
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواده
تصویر نواده
((نَ دِ))
نبیره و فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
((بُ دِ))
خرده ریز از چوب یا فلز که به هنگام تراشیدن یا بریدن بر جای می ماند، سوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بونده
تصویر بونده
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره