جدول جو
جدول جو

معنی بشگریدن - جستجوی لغت در جدول جو

بشگریدن(کَ دَ)
بشگردن. شکار کردن. شکستن و شکریدن. شکردن. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به شکردن و شکریدن و بشکردیدن و شعوری ج 1 ورق 201 شود:
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی و خود بشگری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوریدن
تصویر بسوریدن
بشوریدن، لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
شکفتن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن
کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن
شگفتن، شگفته شدن، شکفته شدن، اشکفتن، شکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
جانوری را شکار کردن، شکردن، اصطیاد، صید کردن، اشکردن، شکریدن، شکاریدن، اقتناص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگزیدن
تصویر برگزیدن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنگشیدن
تصویر بنگشیدن
بنکشیدن، ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوریدن
تصویر آشوریدن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشوردن، آشردن، فاشورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ کَ دَ)
شوریدن. پشوریدن. نفرین و دعای بد کردن را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). رجوع به پشوریدن شود.
لغت نامه دهخدا
(ُش دَ)
بشکفیدن. شکفته. شگفته شدن. باز شدن غنچه. شکوفان شدن غنچه:
چو کاوس گفتار خسرو شنید
رخانش بکردار گل بشکفید.
فردوسی.
برزد شعاع زهره و بوی گلاب ازو
وز بوی او گل طرب و لهو بشکفید.
بشگر مرغزی (از سبک شناسی ج 1 ص 378).
و رجوع به بشکفیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ دَ)
از مصدر نگریستن. تماشا کردن. ملاحظه کردن. دیدن. نگاه کردن. رجوع به نگریستن و نگریدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ وَ دَ)
سیم کوفت کردن. سیم کفت کردن. رجوع به بشار و شاریدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگردیدن
تصویر برگردیدن
مراجعت کردن، واپس آمدن، باز آمدن، عدول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکریدن
تصویر وشکریدن
کارهارا چست و چابک انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
نفرین کردن، لعن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
نفرین، دعای بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوریدن
تصویر آشوریدن
آشوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاریدن
تصویر بکاریدن
کاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
در عجب افتادن، شکفتن (گل و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنگشیدن
تصویر بنگشیدن
بلعیدن، ناجاویده فرو بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
((بِ دَ))
حرکت دادن، کارسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگزیدن
تصویر برگزیدن
((بَ گُ دَ))
انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
((بُ دَ))
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
((بِ شَ دَ))
پاشیدن، ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگردیدن
تصویر برگردیدن
((~. گَ دَ))
مراجعت کردن، تغییر یافتن، واژگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشگفیدن
تصویر اشگفیدن
((اِ گِ یا گَ دَ))
تعجب کردن، به حیرت افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشوریدن
تصویر پشوریدن
((پُ دَ))
نفرین کردن
فرهنگ فارسی معین