جدول جو
جدول جو

معنی بنگشیدن

بنگشیدن
بنکشیدن، ناجویده از حلق فرو بردن، بلعیدن
تصویری از بنگشیدن
تصویر بنگشیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بنگشیدن

بنگشیدن

بنگشیدن
بلعیدن و ناجاویده فروبردن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

بنگریدن

بنگریدن
از مصدر نگریستن. تماشا کردن. ملاحظه کردن. دیدن. نگاه کردن. رجوع به نگریستن و نگریدن شود
لغت نامه دهخدا

بنکشیدن

بنکشیدن
بلع کردن و ناجاویده از حلق فروبردن. (ناظم الاطباء). بنگشتن. بنگشیدن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بنگش و بنگشتن شود
لغت نامه دهخدا

برگزیدن

برگزیدن
پسندیدن و جدا کردن چیزی یا کسی از میان گروهی و جمعی انتخاب کردن، ترجیح دادن
فرهنگ لغت هوشیار

برگزیدن

برگزیدن
گزیدن، انتخاب کردن، پسندیدن و جدا کردن کسی یا چیزی از میان چند تن یا چند چیز، ترجیح دادن
برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید