جدول جو
جدول جو

معنی بسوریدن

بسوریدن
بشوریدن، لعن کردن، نفرین کردن
تصویری از بسوریدن
تصویر بسوریدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بسوریدن

بسوریدن

بسوریدن
بسولیدن. نفرین و دعای بد کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفرین کردن. نفرین کنانیدن. (شرفنامۀ منیری). نفرین کردن. (فرهنگ نظام) (مؤید الفضلاء) (سروری: بسورید). بد خواستن. لعنت کردن. رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 186 و بسولیدن و بشوریدن شود
لغت نامه دهخدا

باوریدن

باوریدن
باور کردن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181). پذیرفتن. قبول کردن. اعتماد داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

بستریدن

بستریدن
ستردن. بستردن. محو کردن:
گرین گفته دادست ره بسپرید
وگر نیست از خاطرم بسترید.
فردوسی.
رجوع به ستردن و بستردن شود
لغت نامه دهخدا

بسولیدن

بسولیدن
بسوریدن. بشولیدن. پشولیدن. نفرین کردن باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از سروری). رجوع به بسوریدن، بشولیدن، پشولیدن و بسور شود
لغت نامه دهخدا

بشوریدن

بشوریدن
شوریدن. پشوریدن. نفرین و دعای بد کردن را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از مؤید الفضلاء). رجوع به پشوریدن شود.
لغت نامه دهخدا