شِکُفتَن، باز شدن غنچۀ گل یا شکوفۀ درخت، از هم باز شدن کنایه از شاد شدن، خوشحال شدن، کنایه از باز شدن لب ها هنگام تبسم، خندان شدن شِگُفتَن، شِگُفتِه شُدَن، شِکُفتِه شُدَن، اِشکُفتَن، شِکُفیدَن
بشکفیدن. شکفته. شگفته شدن. باز شدن غنچه. شکوفان شدن غنچه: چو کاوس گفتار خسرو شنید رخانش بکردار گل بشکفید. فردوسی. برزد شعاع زهره و بوی گلاب ازو وز بوی او گل طرب و لهو بشکفید. بشگر مرغزی (از سبک شناسی ج 1 ص 378). و رجوع به بشکفیدن شود