جدول جو
جدول جو

معنی بشکولیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بشکولیدن
حریص بودن در کارها
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بشکولیدن
چابکی کردن، چالاکی کردن، حریص بودن در کارها
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
فرهنگ فارسی عمید
بشکولیدن
((بِ دَ))
جلدی و چابکی نمودن، حریص بودن در کارها
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکوهیدن
تصویر بشکوهیدن
وحشت کردن، ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکولیدن
تصویر وشکولیدن
جست و خیز کردن، چابکی کردن در کار، چالاکی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وشکولیدن
تصویر وشکولیدن
و شکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشکولیدن
تصویر وشکولیدن
((وَ دَ))
وشکریدن، کاری را به چالاکی و چابکی انجام دادن، وشکردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکولیدن
تصویر شکولیدن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
((بِ دَ))
حرکت دادن، کارسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
تظاهر به بزرگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوخیدن
تصویر آشکوخیدن
از سرپنجه پای ناگهان لغزیدن سکندری رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن، مهابت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکوخیدن
تصویر آشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، سکندری خوردن، لغزیدن، برای مثال آشکوخد بر زمین هموارتر / همچنان چون بر زمین دشخوارتر (رودکی - ۵۳۶)، خطا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیدن
تصویر اشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخیدن
تصویر اشکوخیدن
((اِ دَ))
لغزیدن، سکندری رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکوخیدن
تصویر آشکوخیدن
((دَ))
لغزیدن، سکندری رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسکلیدن
تصویر بسکلیدن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیون
تصویر بشولیون
اسفرزه لاتینی تازی شده اسفرزه سبیوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
نفرین، دعای بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
احترام، بزرگ داشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پشولیدن
تصویر پشولیدن
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشکلیدن
تصویر پشکلیدن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخولیدن
تصویر شخولیدن
فریاد زدن، بانگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکالیدن
تصویر شکالیدن
اندیشیدن، خیال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکوفیدن
تصویر شکوفیدن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
لعن کردن، نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکوهیدن
تصویر شکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن
فرهنگ فارسی عمید