- بشکولیدن
- حریص بودن در کارها
معنی بشکولیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- بشکولیدن
- چابکی کردن، چالاکی کردن، حریص بودن در کارها
- بشکولیدن ((بِ دَ))
- جلدی و چابکی نمودن، حریص بودن در کارها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
وحشت کردن، ترسیدن
جست و خیز کردن، چابکی کردن در کار، چالاکی کردن
و شکردن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
رخنه کردن
پریشان ساختن و پراکنده کردن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
تظاهر به بزرگی کردن
از سرپنجه پای ناگهان لغزیدن سکندری رفتن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن، مهابت داشتن
به سر درآمدن و افتادن، سکندری خوردن، لغزیدن، برای مثال آشکوخد بر زمین هموارتر / همچنان چون بر زمین دشخوارتر (رودکی - ۵۳۶) ، خطا کردن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، آشکوخیدن، اشکوخ، آشکوخ
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
اسفرزه لاتینی تازی شده اسفرزه سبیوش
نفرین، دعای بد کردن
شکار کردن
احترام، بزرگ داشت
بر هم زدن پاشیدن بشولیدن
بناخن و سر انگشت رخنه کردن
فریاد زدن، بانگ کردن
اندیشیدن، خیال کردن
ترسیدن واهمه کردن، (شکوهید شکوهد خواهد شکوهید شکوهنده شکوهیده) اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن احتشام یافتن محترم شدن
وا شدن غنچه گل و مانند آن، خندان شدن تبسم کردن
لعن کردن، نفرین کردن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن