جدول جو
جدول جو

معنی اشکوهیدن

اشکوهیدن
اظهار بزرگی و جاه و جلال کردن، مهابت داشتن
تصویری از اشکوهیدن
تصویر اشکوهیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اشکوهیدن

اشکوهیدن

اشکوهیدن
ترسیدن. مهابت داشتن. شکوهیدن. رجوع به شکوهیدن شود
لغت نامه دهخدا

اشکوخیدن

اشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکَرفیدن، شِکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
اشکوخیدن
فرهنگ فارسی عمید

اشکوخیدن

اشکوخیدن
لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه (شکوخیدن) هم گویند. (شعوری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. (آنندراج). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. (جهانگیری). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. (سروری). عثرت. زلت. خزیدن. (صحاح الفرس). و رجوع به شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا

بشکوهیدن

بشکوهیدن
شکوهیدن. ترسیدن. وحشت کردن: پس چندان خلق بر فجاه گرد آمدند که خالد (بن ولید) از او بشکوهید. (ترجمه طبری بلعمی). خوارزمشاه چون لشکر سلطانی بدید اول بشکوهید که علی تکین تعبیه است. (تاریخ بیهقی). و قوم محمودی از این فروگرفتن علی نیک بشکوهیدند. (تاریخ بیهقی).
شحنه ای از موم اگر مهری نهد
پهلوانان را از آن دل بشکهد.
(مثنوی).
و رجوع به شکوهیدن شود
لغت نامه دهخدا