جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با آشکوخیدن

آشکوخیدن

آشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، سکندری خوردن، لغزیدن، برای مِثال آشکوخد بر زمین هموارتر / همچنان چون بر زمین دشخوارتر (رودکی - ۵۳۶)، خطا کردن
آشکوخیدن
فرهنگ فارسی عمید

آشکوخیدن

آشکوخیدن
سکندری رفتن. از سر پنجۀ پای لغزیدن بی اراده و ناآگاهانه. و آن را در ستور سَر سُم رفتن گویند:
چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماندهمچنان.
رودکی.
آشکوخدبر زمین هموار بر
همچنان چون برزمین دشخوار بر.
رودکی
لغت نامه دهخدا

آشکوخیده

آشکوخیده
لغزیده، به سردرآمده، سکندری خورده، برای مِثال چون بگردد پای او از پای دار / آشکوخیده بماند همچنان (رودکی - ۵۰۹)
آشکوخیده
فرهنگ فارسی عمید

اشکوخیدن

اشکوخیدن
به سر درآمدن و افتادن، خطا کردن، سِکَندَری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سِکَندَر، بِه سَر دَر آمدگی، بِه سَر دَر آمدن، شِکَرفیدن، شِکوخیدن، آشکوخیدن، اَشکوخ، آشکوخ
اشکوخیدن
فرهنگ فارسی عمید

اشکوخیدن

اشکوخیدن
لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. (برهان). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه (شکوخیدن) هم گویند. (شعوری). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. (آنندراج). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. (جهانگیری). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. (سروری). عثرت. زلت. خزیدن. (صحاح الفرس). و رجوع به شکوخیدن شود
لغت نامه دهخدا

بشکوخیدن

بشکوخیدن
آشکوخیدن. کسی را که پای بچیزی اوفتد و بسر اندر آید و پس به انگشت بایستد و نیفتد گویند فلان بشکوخید. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). بسر درآمدن باشد چنانکه کسی که پاش به چیزی برآید و بسر درآید گویند بشکوخید. (معیار جمالی: شکوخ). و رجوع به آشکوخیدن و شکوخیدن شود:
ظلم از نهیب شاه چنان سخت میدوید
کاندر عدم فتاده شکوخیده ازکلوخ.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا