جدول جو
جدول جو

معنی بشلیدن - جستجوی لغت در جدول جو

بشلیدن
در آویختن برهم چسبیدن
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
فرهنگ لغت هوشیار
بشلیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، پشلیدن
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
بشلیدن
((بَ شَ دَ))
درآویختن، بر هم چسبیدن
تصویری از بشلیدن
تصویر بشلیدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
دیدن ودانستن، نگریستن، بشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
رخنه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشخیدن
تصویر بشخیدن
درخشیدن، افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشلیدن
تصویر پشلیدن
چسبیدن دوسیدن التصاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشلیدن
تصویر پشلیدن
به هم چسبیدن، در آویختن به چیزی، بشلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشلیدن
تصویر نشلیدن
چنگ درزدن و درآویختن به چیزی، آویختن، برای مثال گر تو خواهیش وگرنه به تو اندر نشلد / زر او چون به در خانۀ او برگذری (فرخی - ۳۹۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
خراش دادن چیزی با ناخن یا یک چیز نوک تیز، پشکلیدن برای مثال یاسمن لعل پوش، سوسن گوهرفروش / بر زنخ پیل گوش نقطه زد و بشکلید (کسائی - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
پریشان کردن، آشفته کردن
پریشان شدن، آشفته شدن، شوریده شدن، آشفتن، آشوفتن، شوریدن، پشولیدن، پریشیدن، پژولیدن، برهم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، کوالیدن، گوالیدن
تناور گشتن
فخر کردن
فرهنگ فارسی عمید
چنگ در زدن در آویختن بچیزی تشبث کردن: گر تو خواهیش و گرنه (خواهی واگرنه) بتواند اندر نشلد زر او چون بدرخانه او برگذری... (فرخی. عبد. 401) توضیح جهانگیری همین بیت را برای فعل فوق شاهد آورده اما سروری گوید: در موید (الفضلا) و نسخه میرزا (ابراهیم) بمعنی دو چیز باشد که بریکدیگر دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
((دَ))
رشد و نمو کردن، فخر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشکلیدن
تصویر بشکلیدن
((بِ کَ دَ))
خراشیدن، سوراخ کردن، محاصره کردن، گستردن، پهن کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشولیدن
تصویر بشولیدن
((بِ دَ))
حرکت دادن، کارسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نشلیدن
تصویر نشلیدن
((نَ دَ))
آویختن و آویزان کردن، تشبث، چنگ زدن در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشلیده
تصویر بشلیده
درآویخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلیدن
تصویر شلیدن
چنگ در زدن تشبث کردن در آویختن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلیدن
تصویر شلیدن
شل بودن مانند مردم شل و لنگ راه رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلیدن
تصویر شلیدن
((شَ دَ))
لنگ و ناقص راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برچیدن
تصویر برچیدن
منحل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوشیدن
تصویر بوشیدن
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسلیقن
تصویر بسلیقن
ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسکلیدن
تصویر بسکلیدن
در آغوش گرفتن غلغلیج کردن نوازش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بژولیدن
تصویر بژولیدن
ژولیده شدن، ژولیده ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشولیون
تصویر بشولیون
اسفرزه لاتینی تازی شده اسفرزه سبیوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشوریدن
تصویر بشوریدن
نفرین، دعای بد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشنجیدن
تصویر بشنجیدن
ریختن، پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکولیدن
تصویر بشکولیدن
حریص بودن در کارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکریدن
تصویر بشکریدن
شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلعیدن
تصویر بلعیدن
فرو بردن در حلق
فرهنگ لغت هوشیار