- برپیختن
- پیچیدن
معنی برپیختن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
پاشیدن پراکنده کردن افشاندن، گل نم زدن، ترشح کردن
تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
بیکدیگر گلاویز شدن
ممزوج کردن، مخلوط کردن، آمیختن، تخلیط
روان شدن، جاری گشتن
ادب کردن
بیختن چیزی با پرویزن، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن
آویختن به یکدیگر، گلاویز شدن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
آمیختن، آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن
رفت و آمد، معاشرت
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
رفت و آمد، معاشرت
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
ریختن و پراکنده کردن چیزی، پاشیدن آب یا چیز دیگر، پاشیدن، افشاندن، شپوختن، اشپوختن
برآورده
ادب شده
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، آهیخته، آهنجیده، آخته، فراهیخته، برکشیده، آهازیده
ادب شده
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، آهیخته، آهنجیده، آخته، فراهیخته، برکشیده، آهازیده
ادب آموختن، تربیت کردن
فرار کردن، در رفتن، گرختن، گریزیدن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
ادب کردن، تربیت کردن
برهیختن
سختن، سنجیدن، وزن کردن، سختیدن، برسختن
در رفتن، بهزیمت شدن، فرار
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
جاری کردن و روان کردن
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
در هم پیچیدن، پیچیدن، برای مثال همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴ - ۷۳۱)
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، چیزی را غربال کردن، چیزی را از موبیز رد کردن، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن