جدول جو
جدول جو

معنی افتالیده - جستجوی لغت در جدول جو

افتالیده
پراکنده، ریخته، پاشیده
تصویری از افتالیده
تصویر افتالیده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتالیدن
تصویر افتالیدن
دریدن، شکافتن، افشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فشاندن، اوشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتالنده
تصویر افتالنده
افشاننده، پراکنده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتالیده
تصویر فتالیده
کنده برکنده، ریخته افشاننده، دریده شکافته، جدا شده، پریشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتالیده
تصویر فتالیده
((فَ یا فِ دِ))
برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتاریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتالیده
تصویر فتالیده
پاشیده، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افشانیده
تصویر افشانیده
پاشیده پراکنده کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افژولیده
تصویر افژولیده
بر انگیخته، پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افزاییده
تصویر افزاییده
افزوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرازیده
تصویر افرازیده
افراخته، افراشته، بالابرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افژولیده
تصویر افژولیده
پراکنده، پریشان گشته، برانگیخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افژولیده
تصویر افژولیده
((اَ دِ))
برانگیخته، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتالنده
تصویر فتالنده
افشاننده، پراکنده کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتالیدن
تصویر فتالیدن
شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فتلیدن، فتاریدن، برای مثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتالیدن
تصویر فتالیدن
کندن، ریختن، تکان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کننده بر کننده، ریزنده افشاننده، درنده شکافنده، جدا کننده، پریشان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاریده
تصویر فتاریده
کنده برکنده، ریخته افشاننده، دریده شکافته، جدا شده، پریشان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتالیدن
تصویر فتالیدن
((فَ یا فِ دَ))
از جا کندن، ریختن، افشاندن، دریدن، شکافتن، از هم گسستن، پریشان کردن، پراکنده کردن، فتاریدن، فتلیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتالنده
تصویر فتالنده
((فَ یا فِ لَ دِ یا دَ))
پریشان کننده، از هم پاشنده، شکافنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتاریده
تصویر فتاریده
((فَ یا فِ دِ))
برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتالیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
مردود
فرهنگ واژه فارسی سره
پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
((اُ دِ))
زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، فتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افتاده
تصویر افتاده
Drooping, Droopy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
herabhängend, schlaff
دیکشنری فارسی به آلمانی