معنی افتاده - فرهنگ فارسی معین
معنی افتاده
- افتاده((اُ دِ))
- زمین خورده، از پا درآمده، فروتن، متواضع، مصروع، کسی که دچار صرع شده باشد، اطلاق شده، فتاده
تصویر افتاده
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با افتاده
افتاده
- افتاده
- پرت شده زمین خورده، از پا در آمده سقط شده، فروتن متواضع، کم رو، زبون، جمع افتادگان
فرهنگ لغت هوشیار
افتاده
- افتاده
- زمین خورده، ازپادرآمده، کنایه از فروتن، کنایه از زبون
فرهنگ فارسی عمید