معنی فتالیده فتالیده((فَ یا فِ دِ)) برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتاریده تصویر فتالیده فرهنگ فارسی معین
فتالیده فتالیده اسم مفعول از فتالیدن. پراکنده کرده: وآن شرر گویی طاووس به گرد دم خویش لؤلؤ خرد فتالیده به منقار بود. منوچهری لغت نامه دهخدا
فتالیدن فتالیدن شکافتن، دریدن، افشاندن، پراکنده کردن، فَتَلیدن، فَتاریدن، برای مِثال باد برآمد به شاخ بید شکفته / بر سر می خواره برگ گل بفتالید (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۶) فرهنگ فارسی عمید
فتالنده فتالنده کننده بر کننده، ریزنده افشاننده، درنده شکافنده، جدا کننده، پریشان کننده فرهنگ لغت هوشیار