افتالیدن افتالیدن دریدن، شکافتن، اَفشاندن، ریختن و پاشیدن، پراکنده ساختن، فَشاندن، اَوشاندن فرهنگ فارسی عمید
افتالیدن افتالیدن پراکندن. پاشیدن. افشاندن. (برهان) (ناظم الاطباء). پاشیدن. پراکنده کردن. برافشاندن. (آنندراج). شکافتن و دریدن است. (برهان) (آنندراج). شکافتن. دریدن. تلف نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به افتال شود لغت نامه دهخدا
فتالیده فتالیده برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتاریده فرهنگ فارسی معین
فتالیده فتالیده اسم مفعول از فتالیدن. پراکنده کرده: وآن شرر گویی طاووس به گرد دم خویش لؤلؤ خرد فتالیده به منقار بود. منوچهری لغت نامه دهخدا