جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فتالنده

فتالنده

فتالنده
کننده بر کننده، ریزنده افشاننده، درنده شکافنده، جدا کننده، پریشان کننده
فرهنگ لغت هوشیار

فتالیده

فتالیده
کنده برکنده، ریخته افشاننده، دریده شکافته، جدا شده، پریشان شده
فتالیده
فرهنگ لغت هوشیار

فتالیده

فتالیده
برکنده شده، ریخته شده، افشانده، دریده، شکافته، جدا شده، از هم پاشیده، پراکنده شده، فتاریده
فتالیده
فرهنگ فارسی معین

فتارنده

فتارنده
شکافنده، درنده، جدا کننده، پاشنده، پراکنده کننده
فتارنده
فرهنگ فارسی معین

فتالیده

فتالیده
اسم مفعول از فتالیدن. پراکنده کرده:
وآن شرر گویی طاووس به گرد دم خویش
لؤلؤ خرد فتالیده به منقار بود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا