جدول جو
جدول جو

معنی kusoma - جستجوی لغت در جدول جو

kusoma
تلاوت، خوٰاندن، مطالعه کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آروغ، نفس نفس زدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
لنگیدن، صدمه زدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
سوزاندن جسد، سوزاندن، کباب پزیدن، آسیب رساندن با حرارت، سوزش داشتن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ژست گرفتن، از
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تصاحب کردن، غارت، دزدی کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
پمپ کردن، پمپاژ کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
آزمایش کردن، اندازه گیری، کالیبره کردن، اندازه گیری کردن، اندازه گرفتن، مقیاس کردن، اندازه کردن، وزن کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
مهاجرت کردن، حرکت کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ارسال کردن، برای ارسال، پخش کردن، فرستادن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
شستشو دادن، برای شستن، آبکشی کردن، شستن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
درخوٰاست کردن، دعا کردن، التماس کردن، درخوٰاست دادن، التماس کننده
دیکشنری سواحیلی به فارسی
چالوس کردن، پرورش دادن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
لنگ لنگ حرکت کردن، لنگ
دیکشنری سواحیلی به فارسی
محرومیت، از دست دادن، کمبود داشتن، ناقص
دیکشنری سواحیلی به فارسی
قرض دادن، قرض گرفتن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
مالیات گرفتن، شارژ
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خارج شدن، از
دیکشنری سواحیلی به فارسی
بیان کردن، بگو، گفتن، صحبت کردن، ادای کلمات کردن، صدای بلند دادن، حرف زدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
غیرفعّال سازی، خاموش کردن، غیرفعّال کردن، خفه کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
بازآوری، استفراغ
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
استفراغ کردن
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
دعای خیر، برکت
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
ویران کردن، پاره کردن، جدا کردن، شکننده، ویرانگر
دیکشنری سواحیلی به فارسی
از نظر علمی، دانشگاهی
دیکشنری سواحیلی به فارسی
عادت دادن، عادت کن، آداپته کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
غوطه ور شدن، غرق شدن، مشغول کردن، مشغولیت، سیلاب آوردن، غرق کردن، افتادن، غوطه ور کردن، غش کردن، سقوط آزاد
دیکشنری سواحیلی به فارسی
پیشرفت کردن، حرکت کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تردید، تردید کنید، تردید کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
پارچه کردن، دوختن، گلدوزی کردن، بافتن، سوزن زدن، دستکاری کردن، نخ ریختن، بافیدن، لحیم کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
گفته شده، گفته شود
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خرد کردن، آسیاب کردن، فشردن، قابل فشردن، رنده کردن، خراشیدن، خردکننده، لهو کردن، شیر دوشیدن، پودر کردن، خردایش
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تف انداختن، تف کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
پریس کردن، بافتن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
شاگردی، بورسیّه تحصیلی، عقلانیّت بخشی
دیکشنری سواحیلی به فارسی