معنی kuchoma kuchoma سوزاندن جسد، سوزاندن، کباب پزیدن، آسیب رساندن با حرارت، سوزش داشتن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuchora kuchora نِمودار کِشیدَن، طَرّاحی، کِشیدَن، حَکّاکی کَردَن، خراشیدَن، میخ زَدَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuchoka kuchoka کِسالَت زَدِه، خَستِه شُدَن، خَستِه کَردَن، فَرسودِه، بی حال دیکشنری سواحیلی به فارسی
kushona kushona پارچِه کَردَن، دوختَن، گُلدوزی کَردَن، بافتَن، سوزَن زَدَن، دَستکاری کَردَن، نَخ ریختَن، بافیدَن، لَحیم کَردَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuchuja kuchuja فیلتِر کَردَن، بَرایِ فیلتِر کَردَن، نَشت یافتَن، نُفوذ، اَلَک کَردَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kuchosha kuchosha کِسِل کُنَندِه بودَن، خَستِه کُنَندِه، خَستِه کَردَن، پُرزَحمَت، سَخت دیکشنری سواحیلی به فارسی