جدول جو
جدول جو

معنی kupumua - جستجوی لغت در جدول جو

kupumua
دمیدن، نفس کشیدن، تنفّس، بازدم، نفس زنان، غرّش، استنشاق کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تجدید کردن، زنده کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
نفس نفس زدن، مشکل در تنفّس
دیکشنری سواحیلی به فارسی
آه کشیدن، نفس بکش
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خارش دار، گاز گرفتن، نیش زدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ترور کردن، برای کشتن او
دیکشنری سواحیلی به فارسی
سفید کردن، برخاستن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
آزمایش کردن، اندازه گیری، کالیبره کردن، اندازه گیری کردن، اندازه گرفتن، مقیاس کردن، اندازه کردن، وزن کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
مقاوم، دائمی، پایدار، آخرین بودن، ماندگار، دوام
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ارسال کردن، برای ارسال، پخش کردن، فرستادن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
آه کشیدن، مریض شدن، ناله کننده، پشیمان بودن، بیمار کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
رنجیدن، جراحت
دیکشنری سواحیلی به فارسی
درد کردن، گاز گرفته شدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تصمیم گرفتن، برای تصمیم گیری
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خرید کردن، برای خرید، خریداری کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خشکیده، خشک شده
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
دانلود کردن، برای دانلود، بارگیری را متوقّف کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تزئین و آرایش کردن، برای تزئین، زینت دادن، زیبا کردن، تزئین کردن، پر پرواز کردن، تأمین کردن، داماد شدن، پوشاندن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
برهنه کردن، آشکار کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
زوزه کشیدن، تغییر دهید
دیکشنری سواحیلی به فارسی
گسترش دادن، گسترش دهید، بزرگ کردن، تمدید کردن، بزرگ نمایی، طولانی کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تورّم ایجاد کردن، پاره کردن، بریدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
پمپ کردن، پمپاژ کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
کاهش، کاهش یابد، انقباض، کاهش یابنده، کم شدن، کاهش یافتن، لاغر کردن، مرده، کوچک شدن، فروکش کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
بی توجّهی کردن، نادیده گرفتن، غفلت کردن، بی توجّه، سهل انگار، حذف کردن، رد کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
مفید بودن، برای استفاده، اعمال کردن، مصرف کردن، استثمار کردن، مهار کردن، صرف کردن، استفاده کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
مالش دادن، مالیدن، پاک کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
آزاردهنده، مزاحم، مضطرب کردن، آزار دادن، زحمت دادن، آشفته کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
لرزش داشتن، تاب خوردن، نوسان، لرزش
دیکشنری سواحیلی به فارسی
قابل تنفّس
دیکشنری سواحیلی به فارسی