معنی kusumbua kusumbua آزاردهنده، مزاحم، مضطرب کردن، آزار دادن، زحمت دادن، آشفته کردن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kutambua kutambua تَصوِیب کَردَن، بَرایِ شِناسایی، تَشخیص دادَن، شِناسایی کَردَن، شِناختَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kukumbuka kukumbuka حِفظ، بَرایِ یادآوَری، یاد گِرِفتَن، یادآوَری کَردَن، بِه یاد آوَردَن دیکشنری سواحیلی به فارسی
kupumua kupumua دَمیدَن، نَفَس کِشیدَن، تَنَفُّس، بازدَم، نَفَس زَنان، غُرِّش، اِستِنشاق کَردَن دیکشنری سواحیلی به فارسی