- یکدنده
- لجباز
معنی یکدنده - جستجوی لغت در جدول جو
- یکدنده
- لجباز، مستند به رای، خود رای
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لجوج، سرسخت، خودرای، یک پهلو
مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
آنکه آکند
شماری
لجبازی
قصد کننده
فوق، فوق الذکر
آنکه برندد آنکه رنده کند
لاتینی ژاله دار از گیاهان
آنکه خنده کند ضاحک
حرکت داده جنبانده
ناقص، چیزی که خود قابل شکستن باشد، پائین آورنده قیمت
شکار کننده، شکننده درهم شکننده
کسی که چیزی را می بندد، برای مثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰)
شکار کننده، درهم شکننده
چیزی که دور خود می گردد
از راه برگردنده، روگرداننده، برای مثال ز اندرز موبد شکیبنده شد / سر از راه سوداش کیبنده شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۹)
پیدا کننده، یابنده، آشکار کننده
قصد کننده، آهنگ کننده، دست اندازنده
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، ضاحک، خندناک، خنده رو، سبک روح، ضحوک، خنداخند، شکفته، منبسط، خنده ناک
ویژگی آنچه احتمال شکسته شدن دارد، کنایه از ظریف، آسیب پذیر
چرخنده، حرکت کننده
آنچه که بگندد
آنکه بلندد غرغرکننده ژکنده
پیدا کننده، واجد
آهنگ و اداره کننده، قصد کننده
روز دوم از ایام هفته روز پس از شنبه و پیش از دوشنبه
هر چیز عزیز و بی مثل