معنی یکدنده - فرهنگ واژه فارسی سره
واژههای مرتبط با یکدنده
یک دنده
- یک دنده
- مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید
فرهنگ لغت هوشیار
بندنده
- بندنده
- بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار