معنی یک دنده - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با یک دنده
یک دنده
- یک دنده
- مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید
فرهنگ لغت هوشیار
یک دانه
- یک دانه
- عزیز و بی مثل و مانند، ویژگی گوهر بی نظیر، گردن بندی که میان آن یک دانه مروارید گران بها آویخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
یک دندگی
- یک دندگی
- لجاجت، پافشاری، ایستادگی برای پیش بردن رای و نظر خود
فرهنگ فارسی عمید
لک دیده
- لک دیده
- حایض بی نماز (زن)، میوه ای که قسمتی از آن بر اثر ضربه فاسد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار