جدول جو
جدول جو

معنی خندنده

خندنده
خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، ضاحک، خندناک، خنده رو، سبک روح، ضحوک، خنداخند، شکفته، منبسط، خنده ناک
تصویری از خندنده
تصویر خندنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خندنده

خندنده

خندنده
آنکه خنده کند. خنده کننده. ضاحک. (یادداشت بخط مؤلف) : هرهار، بیهوده خندنده. هأهاء، مرد نیک خندنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

بندنده

بندنده
بند کننده: (گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم) (مولوی)
بندنده
فرهنگ لغت هوشیار

بندنده

بندنده
کسی که چیزی را می بندد، برای مِثال گفت که دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای / رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم (مولوی۲ - ۵۴۰)
بندنده
فرهنگ فارسی عمید