جدول جو
جدول جو

معنی یوزیدن - جستجوی لغت در جدول جو

یوزیدن
طلب کردن، جستن، جستجو کردن
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
فرهنگ فارسی عمید
یوزیدن
(نُ خَ / خِ دَ)
جستن و جهیدن و برجستن. (ناظم الاطباء) ، طلب نمودن و جستن. (آنندراج). جستجو کردن. تفحص کردن. طلب کردن. جستن. طلبیدن، چنانکه گویند: راه یوز و صیدیوز و رزم یوز، و امثال آن. (یادداشت مؤلف) ، نیک پاک کردن چاه آب. (ناظم الاطباء) ، غلطیدن به سان جانوران در خاک. مراغه کردن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
یوزیدن
جستجو کردن، طلب کردن
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
یوزیدن
((دَ))
جستن، جستجو کردن
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
فرهنگ فارسی معین
یوزیدن
طلب کردن
تصویری از یوزیدن
تصویر یوزیدن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزیدن
تصویر سوزیدن
سوختن، آتش گرفتن چیزی، مشتعل شدن، آسیب دیدن بدن از آتش یا آب جوش یا هر چیز سوزنده، سوزیدن، آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن، سوزاندن، تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت، تباه شدن، از بین رفتن، باختن در بازی، ترحم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یازیدن
تصویر یازیدن
دراز کردن، دراز و کشیده شدن
گرفتن چیزی، دست انداختن به چیزی
روی آوردن، متمایل شدن،برای مثال کنون از گذشته مکن هیچ یاد / سوی آشتی یاز با کیقباد (فردوسی - ۱/۳۵۱)
خود را خمیده و دراز کردن، خم شدن
گلاویز شدن، آویختن
حمله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن، دوختن، فرو کردن، فرو کردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر، کشیدن، جستن، خواستن، حاصل کردن، اندوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
دوختن، دو تکه پارچه را با نخ و سوزن به هم وصل کردن، بخیه زدن، با تیر یا نیزه دو چیز را به هم چسباندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
پوزش کردن، عذر آوردن، معذرت خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوسیدن
تصویر یوسیدن
یوزیدن، طلب کردن، جستن، جستجو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ویزیدن
تصویر ویزیدن
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِهْ بَ زَ دَ)
عذر آوردن و معذرت خواستن. (برهان) ، ستردن ؟ بردن ؟ تهی کردن ؟ مطلق راندن:
چه باید این خرد کت داد یزدان
چو دردت را نخواهد بود درمان
نه پوزد جانت را از درد و آزار
نه شوید دلت را از داغ و تیمار.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
رجوع به پوزش در معنی راندن شکم شود، در بیت ذیل انوری ظاهراً پوزیدن به معنی آوردن یا سبب شدن است و یا همان راندن، اگر در شعر تصحیفی راه نیافته باشد:
گفتمش هان چگونه داری حال
زیر این ورطه یاب حادثه پوز
گفت ویحک خبر نداری تو
که به گو باز گشت آخر گوز.
انوری.
و در کلمه چاه پوز بمعنی برآورنده و بیرون کننده از چاه یعنی قلابی که چیز افتاده در چاه را بیرون آرد معنی بیرون کردن و بر آوردن دارد
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ شُ دَ)
باد باصدا از راه پایین بیرون کردن. (ناظم الاطباء). تیز دادن. (آنندراج). تیزیدن
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
همان توختن مذکور است. (آنندراج). به معنی تاخت و تاراج کردن باشد، به معنی اندوختن و جمع نمودن و حاصل کردن، کشیدن. (برهان) (ناظم الاطباء) ، گستردن، آشکار نمودن. (ناظم الاطباء) ، گزاردن و ادا نمودن. (برهان). ادا نمودن. (ناظم الاطباء) :
هم از گنج ماشان بتوزید وام
به دیوانها برنویسید نام.
فردوسی.
به همه معانی رجوع به توختن و توز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ کَ دَ)
آروغ زدن. (یادداشت مؤلف).
- برفوزیدن، باد از سینه برون دادن:
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی به ریش برفوزد.
رجوع به فوز شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
سوختن:
برق می انداخت میسوزید سنگ
ابر می غرید رخ می ریخت رنگ.
مولوی.
گفت من سوزیده ام زآن آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ هََ مَ دَ)
یوزیدن. رجوع به یوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَذْ ذَ بَ دَ)
بیرون ریختن و خارج شدن آب از ظرف یا از جایی. (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
دوختن. (آنندراج). به معنی دوختن استعمال می گردد ولی چندان معمول نیست. (ناظم الاطباء) : صرب، بریدن چیزی را و دوزیدن. (منتهی الارب). رجوع به دوختن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ گُ سَ تَ)
طلبیدن. خواندن، بمهمانی و عروسی طلبیدن و دعوت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یازیدن
تصویر یازیدن
قصد کردن اراده نمودن، برداشتن بلند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوشیدن
تصویر یوشیدن
شنیدن و گوش دادن، ظاهراً دگرگون شده نیوشیدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوبیدن
تصویر یوبیدن
آرزو داشتن میل کردن خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویزیدن
تصویر ویزیدن
بیختن: (... بیامیزد و بکوبد و بویزد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزیدن
تصویر گوزیدن
بادی با صدا از راه دبر خارج کردن تیز دادن ضرطه دادن گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
عذر آوردن ومعذرت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
توختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزیدن
تصویر دوزیدن
بمعنی دوختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزیدن
تصویر پوزیدن
((زِ))
زدودن، راندن، برطرف کردن، معذرت خواستن، عذر خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توزیدن
تصویر توزیدن
((دَ))
دو تکه پارچه را به وسیله سوزن و نخ به هم پیوستن، با تیر یا نیزه درع و زره را به بدن دشمن پیوستن، دوختن، توختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزیدن
تصویر روزیدن
((دَ))
روشن شدن، تافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازیدن
تصویر یازیدن
((دَ))
قصد کردن، دست انداختن به چیزی، بالیدن، نمو کردن، خمیازه کشیدن، یازدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یوبیدن
تصویر یوبیدن
((دَ))
آرزو داشتن، میل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یازیدن
تصویر یازیدن
قصد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره