جدول جو
جدول جو

معنی ویزیدن

ویزیدن
غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، بیز، پالاییدن، پرویختن
تصویری از ویزیدن
تصویر ویزیدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ویزیدن

ویزیدن

ویزیدن
بیختن. بیزیدن: بیامیزد و بکوبد و بویزد. (از هدایه المتعلمین)
لغت نامه دهخدا

بیزیدن

بیزیدن
چیزی را از غربال گذراندن نرمه چیزی را از مو بیز بیرون کردن
بیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار

خیزیدن

خیزیدن
لغزیدن سر خوردن، آهسته بجایی در شدن، جهیدن جستن خیز برداشتن، از زمین بلند شدن و بر پاایستادن
فرهنگ لغت هوشیار

بیزیدن

بیزیدن
غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، ویزیدن، بیز، پالاییدن، پَرویختن
بیزیدن
فرهنگ فارسی عمید