- گورکردن
- بخاک سپردن مرده
معنی گورکردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اکباء
راندن و اخراج کردن
نابینا ساختن، اعماء، چشم کسیرا از دیدن محروم کردن به عملی از اعمال
دفن کردن مرده را: نصر سیار برو اصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده خویش گور کردش. یا به گور کردن، دفن کردن
کندن قبر برای مرده
کاستن
استشمام
دفن، دفن کردن
یقین کردن، معتقد شدن، استوار داشتن، عقیده پیدا کردن
استشمام
بفاصله ای بعید فرستادن
واقع شدن، حادث شدن، ظهور کردن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
فرمودن
سرزنش کردن اهانت، ذلیل کردن
عادت کردن
راهیدن راسیدن فرانافتن اورزیدن براهیدن
پر نمک بودن
ثنا گفتن، سپاس نعمت خدایتعالی و جز وی کردن، سپاس گفتن
بوییدن، بو کشیدن، استشمام
گذشتن و عبور کردن از جایی
انس گرفتن، عادت کردن، خو گرفتن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن
توجه کردن، به کسی یا چیزی رو آوردن
مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
اندازه کردن پارچه یا زمین با گز، ذرع کردن
کندن گیاهان هرزه و خودرو از باغچه و کشت زار
کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل، ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن
چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن