جدول جو
جدول جو

معنی گرو کردن

گرو کردن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن
تصویری از گرو کردن
تصویر گرو کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گرو کردن

گرو کردن

گرو کردن
گرو کردن چیزی را بچیزی. برهن دادن چیزی را در مقابل چیزی دیگر: گرو گن بعمرابد جام را گرو گیر کن باده خام را. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گرو کردن

گرو کردن
برهن دادن. اِسبال. (تاج المصادر بیهقی). اِرهان. (منتهی الارب) :
نبرد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم بگناه.
نظامی.
یا فلک آنجا گذر آورده بود
سبزه به بیجاده گرو کرده بود.
نظامی.
گروکن بعمر ابد جام را
گروگیر کن بادۀ خام را.
نظامی.
مراین صوفیان بین که می خورده اند
مرقع بسیلی گرو کرده اند.
سعدی (بوستان).
رجوع به گرو شود
لغت نامه دهخدا

گرد کردن

گرد کردن
کنایه از جمع کردن، فراهم آوردن، گلوله کردن، مدور ساختن
گرد کردن
فرهنگ فارسی عمید

درو کردن

درو کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
درو کردن
فرهنگ فارسی عمید

فرو کردن

فرو کردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
فرو کردن
فرهنگ فارسی عمید

غرو کردن

غرو کردن
لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن برای رفتن به جایی: باز کجا غرو کردی ک
فرهنگ لغت هوشیار

فرو کردن

فرو کردن
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار