جدول جو
جدول جو

معنی گل کردن

گل کردن
گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل، ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن
تصویری از گل کردن
تصویر گل کردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گل کردن

گل کردن

گل کردن
گل ساختن ایجاد گل کردن، خمیر ساختن سرشتن: خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویران سرای دل را گاه عمارت آمد. (حافظ)، آلوده کردن: در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق یک مشت خاک گل نکند آب بحر را. (هادی)
فرهنگ لغت هوشیار

گل کردن

گل کردن
عجین کردن آب را با خاک. آمیخته کردن خاک و آب:
خاک وجود ما را از آب باده گل کن
ویران سرای دل را گاه عمارت آمد.
حافظ.
، کنایه از آلوده کردن. (آنندراج) :
در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق
یک مشت خاک گل نکند آب بحر را.
هادی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گل کردن

گل کردن
این لفظ را بجای خاموش کردن استعمال کنند، چنانکه گویند: چراغ را گل کن، یعنی خاموش کن. (برهان). با لفظ شمع و چراغ بمعنی خاموش کردن و شدن. (غیاث) (آنندراج) ، روشن شدن چراغ، روشن کردن چراغ:
افتاد نگاهش به لب و عارض جانان
پروانه گمان برد که گل کرده چراغی است.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
، فائده دادن. (آنندراج) :
پروانه خس و هوا شرربار
پرواز چه گل کند در این کار.
ابوالفیض فیاضی (از آنندراج).
، نمودار شدن. (برهان) (غیاث). ظاهر شدن. (برهان) (غیاث) (آنندراج). در تداول امروز در این معنی گویند: دیوانگیش گل کرد. جنونش گل کرد. مستی او گل کرد. عشقش گل کرد. طمعش گل کرد:
هزار حیف که گل کرد بینوایی ما
به چشم آبله آمد برهنه پایی ما.
ملاطاهر غنی (از آنندراج).
، بطور کنایه بمعنی تأثیر کردن. طرف تحسین و تمجید واقع شدن: شعرش سخت گل کرد. تألیف او در هند گل کرد
لغت نامه دهخدا

حل کردن

حل کردن
گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار