محل گلو و حلقوم. (ناظم الاطباء). حنجره. (ملخص اللغات) : حلق بگرفتش مانندۀ نسناسی برنهادش به گلوگاه چنان داسی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 205). زبان و گلوگاه و یک نیمه تن فرودوخت با گردن کرگدن. اسدی. داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ. سنائی. ساقی آن عنبرین کمند امروز در گلوگاه ساغر افشانده ست. خاقانی. زبان بند کن تا سر آری بسر زبان خشک به تا گلوگاه تر. نظامی. ، بغاز. مضیق، آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است. (یادداشت مؤلف)
محل گلو و حلقوم. (ناظم الاطباء). حنجره. (ملخص اللغات) : حلق بگرفتش مانندۀ نَسناسی برنهادش به گلوگاه چنان داسی. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 205). زبان و گلوگاه و یک نیمه تن فرودوخت با گردن کرگدن. اسدی. داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ. سنائی. ساقی آن عنبرین کمند امروز در گلوگاه ساغر افشانده ست. خاقانی. زبان بند کن تا سر آری بسر زبان خشک به تا گلوگاه تر. نظامی. ، بغاز. مضیق، آن جزء از ساق گیاه که بریشه پیوسته است. (یادداشت مؤلف)
قصبه ای است از دهستان پنج هزار بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در27000گزی خاور بهشهر بین راه آهن و راه شوسۀ. هوای آن معتدل و دارای 5350 تن سکنه است. آب آن از چشمه ورود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، پنبه، مرکبات، صیفی، توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دارای دفتر پست و تلگراف در راه آهن است. دبستان و نگهبانی، پزشک بهداری و در حدود 30 باب دکان نیز دارد. ایستگاه راه آهن در شمال آبادی بین ایستگاه تیرتاش و بندر گز به نام گلوگاه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
قصبه ای است از دهستان پنج هزار بخش بهشهر شهرستان ساری واقع در27000گزی خاور بهشهر بین راه آهن و راه شوسۀ. هوای آن معتدل و دارای 5350 تن سکنه است. آب آن از چشمه ورود خانه محلی و محصول آن برنج، غلات، پنبه، مرکبات، صیفی، توتون و سیگار است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. دارای دفتر پست و تلگراف در راه آهن است. دبستان و نگهبانی، پزشک بهداری و در حدود 30 باب دکان نیز دارد. ایستگاه راه آهن در شمال آبادی بین ایستگاه تیرتاش و بندر گز به نام گلوگاه واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مانند گل، به رنگ گل، گونه یا رخسارۀ سرخ سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنج، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
مانند گل، به رنگ گل، گونه یا رخسارۀ سرخ سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنج، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن
گرو کردنی، گرو شده، چیزی که به گرو گذارده شده گروگان دادن: کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن گروگان گرفتن: چیزی یا کسی را به عنوان گرو گرفتن تا آنچه می خواهند دریافت کنند
گرو کردنی، گرو شده، چیزی که به گرو گذارده شده گروگان دادن: کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن گروگان گرفتن: چیزی یا کسی را به عنوان گرو گرفتن تا آنچه می خواهند دریافت کنند
گلگون، گونه سرخ رخسار گلگون، سرخاب که زنان بر چهره خود مالند آلگونه ظلغونه: چو دست قضا زشت رویت سرشت میالای گلگونه بر روی زشت. (سعدی) یا گلگونه ادیم آدم. محمد رسول الله ص
گلگون، گونه سرخ رخسار گلگون، سرخاب که زنان بر چهره خود مالند آلگونه ظلغونه: چو دست قضا زشت رویت سرشت میالای گلگونه بر روی زشت. (سعدی) یا گلگونه ادیم آدم. محمد رسول الله ص