جدول جو
جدول جو

معنی گزارده - جستجوی لغت در جدول جو

گزارده
به جا آورده، اداشده
تصویری از گزارده
تصویر گزارده
فرهنگ فارسی عمید
گزارده
(گُ دَ / دِ)
قرض و دین اداشده. (ناظم الاطباء). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
گزارده
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوارده
تصویر گوارده
هضم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
ادا نشده، انجام نشده
فرهنگ فارسی عمید
در دستور زبان قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده می شود، مسند، خبر، گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
ادا کننده، به جا آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن، برای مثال اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسارده
تصویر گسارده
نوشیده، آشامیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذارده
تصویر گذارده
نهاده شده، گذاشته
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
ده کوچکی است از دهستان کوشب بخش بافت شهرستان سیرجان. در 3000 گزی جنوب خاوری بافت. سر راه بافت به صوغان... (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نهاده شده. وضعشده. قرارداده شده
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
هضم شده. گواریده
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ دَ / دِ)
مرکّب از: گزار + نده، پسوند اسم فاعل، گزراننده، اداکننده و گوینده. (برهان) (آنندراج)، گوینده. (ناظم الاطباء)، شرح دهنده. بیان کننده:
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند.
فردوسی.
گزارنده گفت این نه اندر خور است
غلامی میان زنان اندر است.
فردوسی.
گزارنده صراف گوهرفروش
سخن را به گوهر برآمود گوش.
نظامی.
گزارندۀ گنج آراسته
جواهر چنین داد از آن خواسته.
نظامی.
گزارندۀ صرف این حسب حال
ز پرده چنین مینماید خیال.
نظامی.
گزارندۀ شرح آن مرزبان
گزارش چنین آورد بر زبان.
نظامی.
- گزارندۀ خواب، تعبیر کننده. معبر:
گزارندۀ خواب و دانا کسی
به هر دانشی راه جسته بسی.
فردوسی.
گزارندۀ خواب پاسخ نداد
کزان داستانش نبود ایچ یاد.
فردوسی.
گزارندۀ خواب را خواندند
ردان را بر گاه بنشاندند.
فردوسی.
، نگارنده یعنی نقش کننده. (برهان) (آنندراج) :
گزارندۀ پیکر این پرند
گزارش چنین کرد با نقشبند.
نظامی.
، مأمور مالیات. تحصیلدار:
گزارنده بردی به دیوان شاه
از این بار بهری بهرچارماه.
فردوسی.
و برات به گزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتها. (تاریخ قم ص 151)، برای هر یک از معانی فوق رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
گماشته. منصوب
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
برطرف شده. از میان رفته. شکسته:
اندوه من بروی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عطای تو.
مسعودسعد.
، گذاشته. (برهان). و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آزرده شده
لغت نامه دهخدا
(گُ رَ / رِ)
تعبیر خواب، تفسیر و شرح عبارت. (برهان) (آنندراج) :
سخن حجت گزارد نغز و زیبا
که لفظ اوست منطق را گزاره.
ناصرخسرو.
رؤیاست مثلهای قران جز بگزاره
آسان نشود بر تو نه امثال و نه احوال.
ناصرخسرو.
، زیادتی و فراوانی و مبالغه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
انجام نایافته. انجام ناداده. اداناکرده: اگر رکاب عالی... حرکت کرده بودی و کاری بر ناگزارده و این خبرآنجا رسیدی ناچار باز بایستی گشت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
انجام نشده، اداناکرده مقابل گزارده
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن: قل ما اسالکم علیه من اجر بگوی که نمیخواهم از شما برگزارد پیغامبری پایمزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
نصب کرده، نشان داده، تبسم کرده، شکفته
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
بجای آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذارده
تصویر گذارده
((گُ دِ))
وضع شده، قرارداد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
((گُ رْ دَ))
ادا کردن، انجام دادن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
ادا کردن، بجای آوردن، پرداختن، تادیه، تادیه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد