جدول جو
جدول جو

معنی گزارده - جستجوی لغت در جدول جو

گزارده
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار
گزارده
به جا آورده، اداشده
تصویری از گزارده
تصویر گزارده
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
ادا نشده، انجام نشده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگزارده
تصویر ناگزارده
انجام نشده، اداناکرده مقابل گزارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
ادا کننده، به جا آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن، برای مثال اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمارده
تصویر گمارده
نصب کرده، نشان داده، تبسم کرده، شکفته
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دهنده، پردازنده تادیه کننده، تبلیغ کنند ه، بیان کننده اظهار کننده، شرح دهنده مفسر: ... بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، ترجمه کننده مترجم، صرف کننده خرج کننده، طرح کننده نقش کننده: گزارنده پیکر این پرند گزارش چنین کرد با نقشبند. (نظامی)، مامور مالیات محصل تحصیلدارجمع: گزارندگان: و برات بگزارندگان خراج برساند و در دیگر مالیاتهالله یا گزارنده خواب. تعبیر کننده خوابمعبر: گزارنده خواب و دانا کسی بهر دانشی راه جسته بسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
بجای آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذارده
تصویر گذارده
((گُ دِ))
وضع شده، قرارداد شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاردن
تصویر گزاردن
((گُ رْ دَ))
ادا کردن، انجام دادن، بیان کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارده
تصویر گوارده
هضم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذارده
تصویر گذارده
نهاده شده، گذاشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسارده
تصویر گسارده
نوشیده، آشامیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
حکم، عبارت، قضیه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
انجام دادن اجرا، پرداخت تادیه، بیان اظهار، شرح تفسیر: سخن حجت گزارد نغز و زیبا که لفظ اوست منطق را گزاره. (ناصر خسرو)، طرح (نقاشی)، یا گزاره خواب. تعبیر خواب
فرهنگ لغت هوشیار
انجام دادن: قل ما اسالکم علیه من اجر بگوی که نمیخواهم از شما برگزارد پیغامبری پایمزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
((گُ رِ))
تعبیر خواب، شرح و تفسیر، بیان، اظهار، گزارش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گزاره
تصویر گزاره
مسند، عبارتی که آگاهی نسبت به مسندالیه می دهد
فرهنگ فارسی معین
در دستور زبان قسمتی از جمله که به همراه فعل ربطی به نهاد نسبت داده می شود، مسند، خبر، گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
انجام داده شدن، تادیه شدن، تبلیغ شدن (پیغام پیغبری و غیره)، بیان شدن اظهار شدن، شرح شدن: و شرح اقاویل بی تفصیل فراز آورده شد و گزارده آمد هم از طریق حکمت فلسفه و هم از سبیل حکمت دین حق، ترجمه شده مترجم، صرف کرده، طرح (نقاشی) شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
وسیع، کثیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
مصرف کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گماردن
تصویر گماردن
تعیین کردن، منصوب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگزاده
تصویر بگزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
رنجاندن رنجه کردن آسیب رسانیدن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زارنده
تصویر زارنده
زاری کننده ناله و فریاد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد ترتیبی چهارده در مرتبه چهارده
فرهنگ لغت هوشیار