جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گسارده

گسارده

گسارده
برطرف شده. از میان رفته. شکسته:
اندوه من بروی تو بودی گسارده
و آرام یافتی دل من از عطای تو.
مسعودسعد.
، گذاشته. (برهان). و رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا

بسارده

بسارده
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
بسارده
فرهنگ لغت هوشیار

بسارده

بسارده
زمینی که آن را شخم زده و برای کاشتن آماده کرده باشند
بسارده
فرهنگ فارسی عمید

گساریده

گساریده
نوشیده آشامیده، باده داده سقایت رده، زدوده محو کرده، بر طرف شده (تب درد و مانند آن)، هضم شده (غذا)
فرهنگ لغت هوشیار