جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گزارده

گزارده

گزارده
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار

گزارده

گزارده
قرض و دین اداشده. (ناظم الاطباء). رجوع به گزاردن شود
لغت نامه دهخدا

گزاردن

گزاردن
ادا کردن، به جا آوردن، انجام دادن، برای مِثال اگر گفتم دعای می فروشان / چه باشد حق نعمت می گزارم (حافظ - ۶۵۲)
گزاردن
فرهنگ فارسی عمید