جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گمارده

گماردن

گماردن
کسی را بر سر کاری گذاشتن، گُماریدَن، بَرگُماردَن، گُماشتَن، بَرگُماشتَن
گماردن
فرهنگ فارسی عمید

گماردن

گماردن
کسی را بکاری و شغلی منصوب کردن، نشان دادن چیزی: غنچه بهار دهان از زفان (زفان از دهان) بگمارید. یعنی زبان از دهان بیرون آورد کنایه از اینکه بشکفت، تبسم کردن: گفت مختصر ملکی بود... این میگفت و می گمارید، شکفتن: اول نوبهار و هنگام گماریدن ازهار از غزنین روان شد، خودنمایی کردن، یا گماریدن یاسه. بر آوردن آرزوی کسی
فرهنگ لغت هوشیار

گزارده

گزارده
انجام داده بجا آورده، تادیه کرده (وام مالیات و غیره) پرداخته، رسانیده تبلیغ کرده (پیغام پیغمبری و غیره)، بیان کرده اظهار کرده، شرح داده مشروح، ترجمه شده، صرف کرده، طرح (نقاشی) کرده
فرهنگ لغت هوشیار