جدول جو
جدول جو

معنی گره - جستجوی لغت در جدول جو

گره
مخفّف واژۀ گروه
تصویری از گره
تصویر گره
فرهنگ فارسی عمید
گره
پیچیدگی و به هم بستگی در نخ و ریسمان یا چوب و شاخۀ درخت یا چیز دیگر، بند، پیوند،
کنایه از کار مشکل، کنایه از چین و شکن زلف،
مقیاس طول معادل یک شانزدهم ذرع
گره بستن: گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن
گره خوردن: گره پیدا کردن، در هم پیچیده شدن
گره دادن: گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
گره زدن: گره بستن، گره دادن، گره در چیزی انداختن
تصویری از گره
تصویر گره
فرهنگ فارسی عمید
گره
(گَرْ رِ)
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 4000گزی جنوب خاور دیلم و نزدیک راه فرعی دیلم به گچساران. هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است. آب آنجا از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
گره
(گُ رُهْ)
مخفف گروه بمعنی جمع، دسته:
بدند اندر آن روز مهمان سام
بدیدار سام آن گره شادکام.
فردوسی.
نسودی سه دیگر گره را شناس
کجا نیست بر کس از ایشان سپاس.
فردوسی.
گرهی را نشانده بودم پیش
برنهاده به دست جام مدام.
فرخی.
زیر هر کاخی گرد آمده مردم گرهی
دستشان زرسپار و پایشان سیم سپر.
فرخی.
گیرم دنیا ز بی محلی دنیا
بر گرهی خربط و خسیس بهشتی.
ناصرخسرو.
این گره بادند از ایشان کارسازی کم طلب
کآتشی بالای سر دارند و آبی زیر ران.
خاقانی.
گرفتند ز اول گره بی شمار
سلیح و ستوراندر آن کارزار.
اسدی.
همچون ردۀ مور بدرشان شده از حرص
از تنگی دست این گره شعرسرایان.
سوزنی.
یک گره را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است او نداند جزسجود.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
گره
(گَ رَ)
زنگ و زغار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گره
(شَ مَ)
پهلوی، گره کردی، گری (گره، عقد ازدواج) ظاهراً از پارسی باستان، گرثه. سانسکریت، گرث (بستن). (حاشیۀ برهان چ معین). معروف است اعم از اینکه در ریسمان باشد یا درخت و امثال آن و از جایی برآمده باشد و به عربی عقده گویند. (برهان). بند و انگله باشد. (صحاح الفرس) :
و چوب وی... نرم بود چنانکه بر او گره توان افکندن. (حدود العالم).
و دیگر که دارد همان او زره
کجا گیو زد بر گریبان گره.
فردوسی.
برزم اندرآید بپوشد زره
یکی جوشن از بر ببندد گره.
فردوسی.
بیاورد خفتان و خود و زره
بفرمود تابرگشاید گره.
فردوسی.
چون زلف خوبان بیخ او پرگره
چون جعد خوبان شاخ او پرشکن.
فرخی.
در شکن زلف هزاران گره
در گره جعد هزاران شکن.
فرخی.
بنگر چگونه بست ترا آنکه بست
اندر چهار رشته بچندین گره.
ناصرخسرو.
از تب چو تار موی مرا رشتۀ حیات
و آن موی همچو رشتۀ تب بر بصد گره.
خاقانی.
مرا زبان به ثنا گفتن تو خود گره است
زبان نابغه باید ثنای نعمان را.
ادیب صابر.
گره عهد آسمان سست است
گره کیسۀ عناصر سخت.
انوری.
مگو اززر و صاحب زر که به
گره بدتر از بند و بند از گره.
نظامی.
پس کرم کن عذر را تعلیم ده
برگشا از دست و پای من گره.
مولوی.
، قفل:
دگر گنج برگستوان و زره
چو گنجور ما برگشاید گره.
فردوسی.
، لکنت زبان: و این گره از زبان من بردار. (قصص الانبیاء ص 97). رجوع به گره زبان شود، چین و شکنج:
سیاوش ز گفت گروی زره
برو پر ز چین کردو رخ پر گره.
فردوسی.
چین در ابرو بسرم آمدن ای بدخو چیست
گرسر جنگ نداری گره ابرو چیست.
؟ (از لغت اوبهی).
، مشکل، چه گره گشا بمعنی مشکل گشا باشد. (برهان) :
اگر مر این گره سخت را تو بگشایی
حقت بجان و بدل بنده وار بگزاریم.
ناصرخسرو.
گرهی را که دست یزدان بست
کی تواند کسی که بگشاید.
ناصرخسرو.
رجوع به گره گشا شود، محل اتصال برگ و جوانۀ محوری را در روی ساقۀ نبات، گره و فاصله دو برگ متوالی یا دو گره متوالی را میان گره مینامند. (گیاه شناسی ثابتی ص 225) : جوزات، گرههای میان دو پوست درخت. (منتهی الارب). عجره، گره چوب و جز آن. (منتهی الارب) :
ای نیزۀ تو همچو درختی که مر او را
در هر گرهی از دل بدخواه تو باریست.
فرخی.
بر درختی که پر گره شد و زشت
ور زنند آتش و کنند انگشت...
اوحدی.
ترکیب ها:
- گره بر آب زدن، گره بر ابرو افتادن، گره بر ابرو کردن، گره بر ابرو زدن، گره بباد زدن، گره بر گره، گره در گره، گره بر باد زدن، گره بر جبین زدن، گره بر کمر زدن، گره بر گوش زدن، گره بر روی زدن، گره بسایه زدن، گره در کار افتادن، گره در گلو زدن، گره در گلو شکستن. رجوع به هر یک از این مدخلها شود.
- از گره رفتن، مثل از کیسه رفتن و صاحب مصطلحات گوید که این ترجمه محاورۀ هندی است و بعضی قیدچیزی که در گره بسته باشد چون سیم و زر و مانند آن نیز کرده. از امیرخسرو علیه الرحمه:
جان میرود ز من چو گره میزند به زلف
مردن مراست از گره اوچه میرود.
لیکن بنابر مشهور مصرع اول چنین است:
او میرود ز ناز و گره میزند به زلف.
جناب سراج المحققین میفرمایند این مثل هندی است در محلی که کاری کنند و شخصی بی نقصان خود مزاحمت رساند میگویند از گره او چه میرود و معنی زر نقد و امثال آن را درآن دخلی نیست. فقیر مؤلف می گوید این بیجا بلکه هر دو فارسی صحیح (است). صائب گوید:
خون میچکد ز غنچۀ منقار بلبلان
این نقد تازه کز گره روزگار رفت.
(آنندراج).
- پرگره، پرچین و شکنج. رجوع به پر گره شود.
- گره گشا، گره گشای. حلال مشکلات:
ره مراد نبندد بر آن شهی کو را
گره گشای ممالک سر سنان باشد.
اثیرالدین اومانی.
- لب با گره، در حال گزیدن دندان. مجازاً با ترس و تعجب:
نیوشنده بودند و لب با گره
بپاسخ نیامد گروی زره.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 634).
کبر یک سو نه اگرشاهد درویشانی
دیو خوشروی به از حور گره پیشانی.
سعدی.
- امثال:
گره کز دست بگشاید چرا آزار دندان را، کاری را که به طریق آسانتر و یا بی جنگ و خصومت توان کرد، گرفتن راه دشوار یابا جدال و نزاع انجام کردن آن از خرد نیست. (امثال و حکم دهخدا)
ربع چارک ذرع است و چهار گره یک چارک و چهار چارک یک ذرع است و هر گره دو بهر است. طول یک متر معادل است با پانزده گره و چهار عشر:
فراوان بگشتند گرد زره
ز میدان ز ره برنشد یک گره.
فردوسی.
چنان زد بر او ناچخ نه گره
که هم کالبد سفته شد هم زره.
نظامی
تخم خاری است که بدان پوست را دباغت کنند و آن را به عربی قرط خوانند، دل را گویند که عربان بال خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گره
(گِ رِ)
حمدالله مستوفی گوید: جره، شهرک کوچکی است در تلفظ گره خوانند، در زیر شیراز است و بند امیر که از عمارات عالیۀ جهان است در بالای شیراز. در این معنی گفته اند:
از خطۀ شیراز گشایش مطلب
کز زیر گره دارد وز بالا بند.
هوایش گرمسیر است و آبش از رودی که بدان شهر منسوب است. حاصلش غله و خرما بود و مردم آنجا بیشتر سلاح ورز باشند و موضع چند از توابع آنجاست. (نزهه القلوب مقاله الثالثه ص 127). جره، به پارسی گره گویند، شهرکی کوچک است و هوای آن گرم سیر است و آب آن از رود است که خود رود گره گویند و منبع این رود از ماصرم است و از این شهرک جز رز خراجی و خرما و غله هیچ نخیزد و مردم آنجا بیشترین سلاح ور باشند و جامع و منبر دارد و مورجره هم از اعمال آن است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ تهران ص 116)
لغت نامه دهخدا
گره
(گَ رَ / رِ)
سبو را گویند و آن ظرفی باشد بجهت آب آوردن. (برهان) (جهانگیری). معرب آن جرق (= جره) است. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
گره
پیچیدگی و بهم بستگی در نخ و ریسمان را گویند، پیوند
تصویری از گره
تصویر گره
فرهنگ لغت هوشیار
گره
((گَ رَ))
ظرف آب، سبو
تصویری از گره
تصویر گره
فرهنگ فارسی معین
گره
((گِ رَ یا رِ))
پیچیدگی و درهم شدگی نخ و ریسمان یا چیز دیگر، برآمدگی هایی از ساقه که برگ ها روی آن قرار دارند، مشکل، گرفتاری
گره بر ابرو زدن: کنایه از رو ترش کردن، عبوس شدن
تصویری از گره
تصویر گره
فرهنگ فارسی معین
گره
((گِ رِ))
واحد طول قدیم مساوی 116 ذرع
تصویری از گره
تصویر گره
فرهنگ فارسی معین
گره
بند، عقد، عقده، جعد، چین، شکن، شکنج، قید، لکنت، دشپیل، مفصل، قفل، پیوندگاه، اشکال، مشکل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گره
گره: آرزوهای شما بر آورده نخواهند شد
گره زدن: دوستان خوبی خواهید یافت
گره را باز کردن: خطری از سرتان خواهد گذشت
- لوک اویتنهاو
اگر بیند به ریسمان گره انداخت، دلیل که بر کاری اعتماد کند. اگر بیند چیزی را محکم ببست و گره کرد، دلیل بستگی کار او بود و هرچند گره سخت تر بیند بستگی کار او بیشتر بود. اگر بیند گره نتوانست گشود، دلیل که کارهای او بسته ماند. محمد بن سیرین
دیدن گره در خواب، علامت آن است که زندگی شما دچار پیچیدگی هایی می شود که به سختی قادر به حل آن خواهید شد .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گره
فریاد، میوه ی کوچک و نورس مرکبات که بلافاصله پس از گل دهی.، تبدل هیمه به زغال که از طریق قرار دادن هیزم در زیر پهن حیوانات.، گهواره، مایه ی خمیر، فدا قربان گره
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره گشایی
تصویر گره گشایی
گره گشایی (Denouement) نقطه ای در طرح قصه، بعد از نقطه اوج که همه چیز روشن و آشکار می شود و به اصطلاح گره ها باز می شود. این حالت معمولا در آخر اثر رخ می دهد و می تواند ناشی از تاثیر عناصر خارجی یا کشف و حل شدن معما یا دگرگونی حالت درونی شخصیت اصلی باشد.
گره گشایی به عنوان موضوع یک فیلمنامه می تواند به یک سناریو یا داستانی اشاره داشته باشد که در آن کاراکترها به دنبال حل یک معما، مسئله پیچیده یا مشکلات زندگی هستند و در نهایت به راه حل یا پاسخ مطلوب می رسند.
یک فیلمنامه با عنوان `گره گشایی` ممکن است شامل عناصر زیر باشد:
1. موضوع و داستان : شخصیت یا شخصیت های اصلی که با مشکلات یا معماهایی روبرو هستند و به دنبال حل آن ها می گردند.
2. توسعه شخصیت : نحوه توصیف و توسعه شخصیت ها، شرایط و پس زمینه های زندگی آن ها که به حل معما کمک می کند.
3. موقعیت های ناراحت کننده : موقعیت ها یا چالش هایی که شخصیت ها باید با آن ها روبرو شوند و از آن ها عبور کنند.
4. گشوده ها و روند روایت : روندی که شخصیت ها از طریق آن به راه حل مسئله می رسند، ممکن است شامل انقلابات در زندگی شخصیت ها، دیالوگ های تحول آفرین، و موقعیت های تصمیم گیری باشد.
5. پایان : نحوه به پایان رساندن داستان، حل معما و تسلیم شدن یا فرار از مشکل.
این عناصر می توانند در یک فیلمنامه با موضوع `گره گشایی` مورد استفاده قرار بگیرند تا داستان را جذاب و پرطرفدار کنند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از گره بند
تصویر گره بند
آنکه گره ببندد، تکمه، برای مثال نقاب گل کشید و زلف سنبل / گره بند قبای غنچه وا کرد (حافظ - ۲۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره خورده
تصویر گره خورده
آنچه در آن گره ایجاد شده، کنایه از مشکل و پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرهه
تصویر گرهه
گروهه، مخفف گروهه، گروه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره خوردن
تصویر گره خوردن
گره پیدا کردن، در هم پیچیده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره بسته
تصویر گره بسته
گره دار، آنچه بر آن گره افتاده، کنایه از پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره گشا
تصویر گره گشا
مشکل گشا، آنکه گره از کار کسی بگشاید، کسی که مشکل کاری را برطرف سازد، مشکل گشا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره بستن
تصویر گره بستن
گره در چیزی انداختن
کنایه از پیچیده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
گره بستن، گره دادن، گره در چیزی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره دادن
تصویر گره دادن
گره در چیزی انداختن، کنایه از پیچیده ساختن، گره بستن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گَ رَ)
دهی از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری. سکنۀ آن 270 تن است. آب آن از قنات. محصول عمده آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
گره کوچک گرهک گرهچه، کنه شتر: و باکی نبود که گرهه از خویشتن بدور کند و روا نبود که هیچ بوی خوشی بخویشتن در مالد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرهک
تصویر گرهک
گره خرد عقده کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
باز کردن گره بسته، حل کردن مشکل. یا گره گشادن از ابرو. چهره را باز نمودن گشاده روشدن: گره بگشای زابروی هلالی خزینه پر گره کن خانه خالی. (نظامی) یا گره گشادن خنده. پدید آمدن خنده. یا گره گشادن دل. غم دل را زایل کردن شاد کردن خاطر
فرهنگ لغت هوشیار
گره دار گره مند: چون رشته جان شو از گره پاک چون رشته تب مشو گره ناک. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گره گره دار گره ناک: در حلقه رشته گره مند زندانی بند گشته بی بند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرهچه
تصویر گرهچه
گره کوچک خرد
فرهنگ لغت هوشیار
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگره
تصویر نگره
تیوری، نظریه
فرهنگ واژه فارسی سره
از دهکده های متروک و قدیمی فخرالدین واقع در استرآباد رستاق.، روستایی از دهستان چهاردانگه سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی