جدول جو
جدول جو

معنی گره بسته

گره بسته
گره دار، آنچه بر آن گره افتاده، کنایه از پیچیده
تصویری از گره بسته
تصویر گره بسته
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گره بسته

گره بسته

گره بسته
آنچه که بر آن گره ایجاد کرده باشند پیچیده معقد: بسی نکته های گره بسته گفت که آن در ناسفته را کس نسفت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار

گره بسته

گره بسته
فلرز. فلرزنگ. دستمال بسته. پارچۀ قماش گره کرده محتوی چیزی. چیزی در دستارچه مانندی بسته. کهنه ای در میان چیزی که چهارگوش آن را بهم گره زنند
لغت نامه دهخدا

گره بسته

گره بسته
پیچیده شده. معقد:
بسی نکته های گره بسته گفت
که آن در ناسفته را کس نسفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا

گره بستن

گره بستن
ایجاد گره کردن، پیچیده کردن معقد ساختن، محکم کردن استوار کردن: برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره
فرهنگ لغت هوشیار

گره بستن

گره بستن
عقده ساختن. معقد کردن. تعقد. استوار کردن:
برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره
یکی جوشن از بر ببندد گره.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

ره بسته

ره بسته
که راهش بسته باشد، متعلقان و وابستگان به راه. که وابسته به راه باشد:
چو زین ره بستگان یابی رهایی
بدانی خود که چونی وز کجایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پره بستن

پره بستن
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار

پره بستن

پره بستن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مِثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
پره بستن
فرهنگ فارسی عمید