گره بستن گره بستن ایجاد گره کردن، پیچیده کردن معقد ساختن، محکم کردن استوار کردن: برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره فرهنگ لغت هوشیار
گره بستن گره بستن عقده ساختن. معقد کردن. تعقد. استوار کردن: برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره. فردوسی لغت نامه دهخدا
پره بستن پره بستن گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن فرهنگ لغت هوشیار
پره بستن پره بستن حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مِثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴) فرهنگ فارسی عمید
گره بسته گره بسته آنچه که بر آن گره ایجاد کرده باشند پیچیده معقد: بسی نکته های گره بسته گفت که آن در ناسفته را کس نسفت. (نظامی) فرهنگ لغت هوشیار
گرو بستن گرو بستن شرط بستن بر سر چیزی رهن نهادن گرو نهادن: (امام) گفت (یعقوب بن اسحاق کندی را) : بر پاره کاغذ چیزی نویسم اگر تو بیرون آری که چه نبشتم ترا مسلم دارم پس گرو بستند فرهنگ لغت هوشیار